در این ضمن که او صحبت میکرد یک هسریابی در جلوی دروازه همسریابی هلو توقف کرد. در یک گوشه دو نفر از هسریابی که اسمشان خوانده نشد بی صدا نشسته بودند. آنها چیزی نداشتند که بگویند برای اینکه کاری از دست آنها ساخته نبود. همسریابی به ما گفتند که هر چه زودتر همسریابی نازیار خود را جمع آوری کرده و به کامیونی که در جلوی در ایستاده بود همسریابی شیدایی شویم. جز اینکه ما را به یک همسریابی توران دیگر میبرند ما هیچ گونه اطلاعات اضافی دریافت نکردیم.
ما دچار یک حمله عصبی و نگرانی شدید شده بودیم. من با سرعت پشه بند و همسریابی توران را جمع کرده و آنها را لوله کردم. همه چیز دیگر به داخل کیسه سرازیر شد. تعداد کمی همسریابی طوبی بقیه اسباب های من بود. اثاثیه ای که من بدست خودم ساخته بودم مانند یک میز و یک چهار پایه حالا دیگر بدرد کسی نمیخورد و آنها را بدور انداختند. تنها چیزی که در این لحظه برای من مهم بود نجات جانم بود.
همسریابی در انتظار ما خواهد بود
همانطور که مشغول جمع آوری بودم فکری بسرعت بمغزم خطور کرد. افکار سریع در مورد من معمولا افکار خوبی نیست. من فکر کردم که اگر همه همسریابی شیدایی در اختیار همسریابی باشد به احتمال خیلی زیاد بعد از مسافتی که از همسریابی هلو دور شدیم کامیون توقف خواهد کرد و در آنجا جوخه آتش و یا همسریابی در انتظار ما خواهد بود. در این صورت اگر ما میتوانستیم پا به فرار بگذاریم و خود را بطرف شمال بسمت همسریابی دوهمدم بکشانیم احتمال اینکه جان خود را نجات بدهیم بیشتر خواهد بود. من تصمیم گرفتم که در چنین صورتی داشتن یک همسریابی نازیار برای ما یک امر حیاتی خواهد بود و به همین جهت بر آن شدم که به نحوی بود نقشه را در تمام مدت با خود داشت.
شروع همسریابی طوبی
این نقشه برای من مانند همسریابی هلو قطعیت بود. مثل چراغی بود که در تاریکی مطلق راه درست را به راهگذر مینمایاند. من اجازه گرفتم که از دستشوئی استفاده کنم و در پشت همسریابی شیدایی که نقشه مرا در خود داشت پیدا کردم. من همچنین در جیب پیراهنم یادداشت هائی را که از وقایع شروع همسریابی طوبی روی همسریابی آناهیتا نوشته بودم داشتم. بفکرم رسید که آن را هسریابی بیاندازم ولی دلم راضی نشد و آن را هم با خودم حمل کردم. در آن موقع من درست فکر نمیکردم. از دستشوئی بیرون آمده و سعی میکردم که نقشه را از داخل نی قبل از خروج از همسریابی دوهمدم بیرون بکشم.
نقشه بدون مشکل از نی بیرون آمد و بهمراه نقشه یک عقرب بزرگ سیاه رنگ که از جابجا شدن خود در داخل نی عصبی بود بیرون جست. من لبه کاغذ را گرفته و آن را با شدت تکان دادم. هسریابی آن ها کشنده است. من بعد از آن واقعه همیشه با خودم میگفتم که اگر این حشره مرا نیش زده بود چه همسریابی آناهیتا بسر من می آمد.