وقتی برگشت تا صدایش کند از صیغه یاب دهان پرش به خنده افتاد! اما پشتش را کرد و اجازه داد این خوشی صیغه یابی تلگرام قلبش بماند! هر چند که به خوبی متوجه تلخی های از عمد صیغه یابی می شد! بعد از این همه کشمکش، صیغه یابی اصفهان به آرامش رسیده بودند! آرامشی که هر دو الزم داشتند و دوست نداشتند با هیچ خوشی دیگری عوضش کنند! چهارشنبه /صیغه یابی هلو/ ده و سی دقیقه ی شب/ فرودگاه تهران -می گم کوله سنگینه بده منم نگهش دارم!
صیغه یابی مشهد فقط نگاهی اخم الود و کوتاه سمتش انداخت. دوباره شده بود بد اخالق و خشک پایگاه ویژه! صیغه یاب با دیدن صورت عصبانی او، سرش را پایین برد و وقتی متوجه ایستادن صیغه یابی هلو شد که صیغه یابی بازویش را گرفت! چند ثانیه مات چشمان سرخ سهند شد و دوباره سرش پایین افتاد: -صیغه یابی رایگان یه بار بهت می گم، گوش کن! اگه می خوای بمونی، هر اتفاقی که توی این سفر افتاد، همین جا فراموش می کنی!
چشمان آلما پر از ترس و دلخوری شد. متوجه شدی؟ صیغه یابی تلگرام! صیغه یاب که از این "نه" قاطع، متعجب و عصبانی شده بود، بیشتر خودش را نزدیکش کرد: باشه! برای من سختی نداره! دیگه نیا از فردا خودت! سهند فقط نگاهش می کرد. از قصد چشمش را نمی گرفت تا خوب از ته چشمانش بخواند که او چه قدر بد و سرد و خشن و بی احساس است! چشمان صیغه یابی اصفهان روی صورتش می چرخیدند. چند ثانیه ی بعد لبخند روی لبهایش دوباره شکوفا شد! صیغه یابی هلو که سعی کرده بود همان ژست بی تفاوتی را برای خودش حفظ کند، تغییری به صورتش نداد.
صیغه یابی در قم اینه من فضولم
چشمان صیغه یابی رایگان از صورت صیغه یابی مشهد به دستش که بند کوله را محکم گرفته بود، رسید. باید ذهن سهند را منحرف می کرد! صیغه یابی در قم اینه من فضولم؟ صیغه یابی یک قدم برداشت: نیستی؟ آلما ارامش بیشتری پیدا کرده بود. شاید صیغه یاب از آن نگاه خیره، منظور دیگری داشت! اما او حسش را کشف کرده بود. ترس صیغه یابی هلو از گفتن ماجرا! یعنی او هم معتقد بود اتفاقی میانشان افتاده است! اتفاقی هر چند کوچک اما واقعی! از وقتی وارد هواپیما شده بودند، همین ژست را حفظ کرده بود و گاهی این فاصله گرفتنش زیادی به چشم می آمد! لبخند صیغه یابی رایگان بزرگتر می شد و بدون توجه به نگاه های زیر چشمی صیغه یابی مشهد همراهش به سمت درب خروجی فرودگاه راه افتاد. صیغه یابی با تمام تالشی که برای بی تفاوت ماندنش کرد، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نشست. باور نمی کرد بعد از چند روز این قدر دلش برای شنیدن این صداها تنگ شده باشد! صیغه یابی اصفهان زودتر از او برگشت و وقتی او هم به عقب نگاه کرد، صیغه یابی در قم و علی را دید که به طرفشان می آیند.