-ازم نخواه...نرم افزار دوستیابی رایگان که همه چیز رو یکباره فراموش کنم....نمیتونم قول بدم...سخته...خیلی سخته.... از خودش جدایم کرد و اشک های روی گونه هایم را پاک کرد و با لحن مالیم تری گفت: -نرم افزارهای دوستیابی رایگان...اما قول بده کم کم فراموش میکنی...ولی دیگه حق نداری نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید بری...باشه؟ سرم را تکون دادم و "بهترین نرم افزار دوست یابی رایگان" آرامی گفتم. دستم را توی دستش گرفت و وادارم کرد در کنارش حرکت کنم. -بریم...تا با کنار آب و نیمکت و خاطراتش خداحافظی کنی...! و من چقدر آن لحظه ازش ممنون بودم که کمکم میکرد چیزی را که میخواستم اما نمیتوانستم، عملی کنم. در سکوت کنار هم قدم میزدیم. نه او چیزی میگفت و نه من نرم افزار دوستیابی رایگان برای شکستن این سکوت میکردم. و چقدر بد بود که نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید به این سکوت عادت کرده بودم. اتفاقی که خیلی عجیب بود، وقتی" او "بود، سکوت برای ما معنایی نداشت. حرفها تمامی نداشت و غم بینمان راه نداشت. اما حاال " نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید " رفته بود و حرف ها جای خود را به سکوت و شادی جای خود را به غم داده بودند. او رفته بود و همه چیز را با خود برده بود. من مانده بودم، و این سکوت و غم را به جان خریده بودم.
چه معامله خوبی! پر سود و منفعت، به نفع " نرم افزار دوستیابی رایگان"! از خانه ما تا پاتوق دوست داشتنی من با ماشین حدود بیست دقیقه و پیاده نزدیک چهل دقیقه راه بود، و نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید میدانستم
بهترین نرم افزار دوست یابی رایگان امکان ندارد
که بهترین نرم افزار دوست یابی رایگان امکان ندارد بتواند چهل دقیقه با من پیاده روی بکند. به همین خاطر سکوت را شکستم و گفتم: -دانلود نرم افزار دوستیابی رایگان...میخوای با تاکسی بریم؟ -خسته شدی -نه..ولی میدونم که تو از پیاده روی خوشت نمیاد. -نه...امروز استثنا" میخوام که پیاده روی کنیم! سری تکان دادم و سعی کردم افکار مزاحمی که در سرم جمع شده بودند را از ذهنم دور کنم، اما نمیتوانستم و ذهنم وادارم میکرد سوالی را که میدانستم او را را ناراحت میکند، بپرسم. نفس عمیقی کشیدم و آرام گفتم: -دیگه...ازش خبری نداری؟
به نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید رخش چشم دوختم، دیدم که چشم هایش را بست و نفسش را بیرون داد. قول داده بودم دیگر هیچ وقت این سوال را ازش نپرسم. اما همیشه زیر قولم میزدم. نمیتوانستم، بی خبری از او آزارم میداد و من طاقت نرم افزارهای دوستیابی رایگان آزار را نداشتم. چشم هایش را باز کرد و بدون اینکه جوابم را بدهد گفت: -خسته شدم. بریم سوار تاکسی بشیم. بغضم را فرو خوردم و چیزی نگفتم. میدانستم که بیشتر از هر کس دیگری اوست که به خاطر این وضعیت ناراحت و دلشکسته است و همیشه خودش را مقصر تمام نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید میداند. اما نرم افزار دوستیابی رایگان که تقصیری نداشت، مسبب تمام این لحظه های تلخ، من بودم و" نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید" و "اون".
اما شاید، شاید هم کمی مقصر بود. باید فراموش می کردم تمام کارهای اشتباهش را؟ نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به تقصیرهایش فکر نکنم. شاید اصال حق داشت برای تمام رفتار های گذشته اش. بهترین نرم افزار دوست یابی رایگان هم از آن شاید هایی بود که دوست داشتم هرگز به وجود نمی آمد. از پشت پنجره به مسیری که برای رسیدن به نیمکت خاطره هایم باید طی می شد نگاه می کردم. تصور می کردم اگر آن اتفاق نیفتاده بود، امروز این حس تلخ گریبانم را می گرفت؟
نرم افزارهای دوستیابی رایگان از اینکه برای خداحافظی
نرم افزارهای دوستیابی رایگان از اینکه برای خداحافظی با نیمکت دوست داشتنی ام بروم خوشحال می شدم؟ وقتی رسیدیم با دیدن محل همیشگی قرارهایمان چشمهایم دوباره و بی اراده پر از اشک شد. نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید دستم را توی دستش فشار داد و کمکم کرد از تاکسی پیاده بشوم. سرم را به بازویش تکیه دادم و آرام و آهسته در حالی که چشم به نیمکتی که پر بود از خاطرات تلخ و شیرین، دوخته بودم قدم میزدیم. دانلود نرم افزار دوستیابی رایگان به نزدیکیش رسیدیم ناخودآگاه دستهایم را از دستهای آتیال جدا کردم.