با لبخند مرموزی روی نرم افزاردوست یابی داشت شعر من درآوردی اش را میخواند. -مبارککک مبارککک جشن فارغ التحصیلی مبارک. برادر خان مبارک. تمومی فصل امتحانات مبارک. مبارک مبارک. همگی بزنین کف قشنگه رو به افتخار داداشم. همه مهمان ها با سوت و دست نرم افزاردوست یابی را همراهی کردند. سر در نمی آوردم، آخر االن که وقت کیک آوردن نبود. نرم افزار دوست یابی در ایران نوبت به مجلس گرم کردن و رقص و پایکوبی رسیده بود.کیک در اصل قرار بود اختتامیه مجلس باشد. اصال گیتی چطور یکهو تصمیم به شرکت در روند مراسم گرفته بود، عجیب تر بود. او که گفته بود دستش را به سیاه و سفید نمی زند و هیچ چیزی هم برایش مهم نبود. یک چیزی این وسط مشکوک بود.
یا گیتی خیلی بی خیال و با معرفت شده بود یا نقشه ای زیر سرش داشت. با همان صدای بلند و لبخند مرموز، همچنان شعر مسخره و من درآوردی اش را میخواند. هم خنده ام گرفته بود هم استرس گرفته بودم. نگاهی به نرم افزار دوست یابی ایرانی انداختم که با تعجب به صحنه رو به رویش خیره شده و حتی پلک هم نمیزد. نمیتوانستم تشخیص بدهم عصبانی است یا بیشتر متعجب. هرچه بود قیافه اش دیدنی بود. حاال دیگر نرم افزاردوست یابی درست رو به روی نرم افزار دوست یابی در ایران ایستاده بود و با حالت خاصی به نرم افزار دوست یابی ایرانی زل زده بود. ناخودآگاه از جایم بلند شدم و به سمتشان حرکت کردم. از این دو نفر هیچ چیز بعید نبود. می ترسیدم میان این همه مهمان، آبرو ریزی ای به پا کنند. خودم را نرم افزار دوست یابی در ایران قرار دادم. درست رو به روی نرم افزار دوست یابی در ترکیه بودم و به حالت چهره و نگاهش، تسلط کامل داشتم. نگاهم به دنبال مامان به هر سمت سالن کشیده شد. کمی دورتر از ما درست کنار بابا ایستاده بود و با لبخند تماشا میکرد. متوجه نگاهم شد و سرش را تکان داد. انگار که از قصد و نیت گیتی خبر داشت.
نفسم را کمی آسوده تر بیرون دادم و دوباره خیره به گیتی که همچنان با همان لبخند مرموزش در حالی که به پایه چرخدار تکیه داده بود، شدم. نرم افزار دوست یابی ایرانی همچنان متعجب به نرم افزاردوست یابی چشم دوخته بود. صدای نرم افزار دوست یابی در ترکیه دوباره توجهم را جلب کرد. -فارغ التحصیلیت مبارک داداش بزرگه. لبهایش مدام تکان میخورد. انگار میخواست حرفهای بیشتری بزند اما کلماتش را گم کرده بود یا شاید هم نمی دانست چگونه آن ها را بیان کند. بعد از چند لحظه تالش لبهایش را به هم فشرد و سکوت را انتخاب کرد.
نرم افزار دوست یابی مشهد گرفت
چاقویی که کنار کیک قرار داده بود را برداشت وبه سمت نرم افزار دوست یابی مشهد گرفت. نرم افزار دوست یابی دانلود با تردید دستش را برای گرفتن چاقو بلند کرد. من هم درست مثل آتیال در شوک بودم. از نرم افزار دوست یابی در ترکیه این کار حتی بعید تر از بعید بود.
از مقابلمان رد شد و خودش را در کنار آتیال جای داد. صدای آهسته اش را شنیدم. -وقتی داری کیکتو میبری یه آرزو برا من میکنی؟ خودش را کمی به نرم افزار دوست یابی ایرانی نزدیک تر کرد و تقریبا زیر گوشش با صدای آرامی گفت: -آرزو کن به اونی که تو دلم هست برسم
نرم افزار دوست یابی دانلود فاصله گرفت
که اگه برسم نفر اولی که خوشحال میشه خودتی. از نرم افزار دوست یابی دانلود فاصله گرفت و به رویش لبخند زد و من تمام مدت، با گیجی فقط به این فکر می کردم آرزویش چه بود؟ گیج و با فکری درگیر به اطراف و گاهی به مهمان هایی که میان سالن، مشغول رقص بودند نگاه می کردم. هنوز هم درک درستی از رفتارهای گیتی نداشتم. دستی که روی دست آتیال گذاشته بود تا کیک را دو تایی ببرند، درخواست رقصی که کرده بود و جوالن هایی که در آغوش نرم افزار دوست یابی در اطراف badoo می داد