چشمهام رو باز کردم و گفتم: -یافتن همسر خب. بهطرفش بریم؟ شونهای باال انداخت. بهطرف اون پایه که دیده بودیم حرکت کردم. سرم در گردش بود. خب ما اومده بودیم رفیع و مسلما هر آسمون یه سری نگهبان داره برای خودش دیگه! پس چرا چیزی به چشمم نمیخورد. یافتن همسر نیم ساعتی میشد که بهطرف اون پایه راه میرفتیم. هنوز خیلی بهش نزدیک نشده بودیم. نفس یافتن همسر دلخواه کشیدم. کاش میشد تلپورت کنم! همونطور که به روبهروم خیره بودم، پرسیدم: -تو هم وقتی وارد نور شدی، حالت بد شد؟ منتظر جواب بودم. به حول قوه یافتن همسر دلخواه ناشنوا شد. برگشتم و نگاهش کردم. صورتش رو به کبودی بود. نگران به صورتش خیره شدم. آروم آروم ایستاد. به یافتن همسر نفس میکشید. کنارش رفتم و گفتم: -چت شد؟ دستش رو روی قفسهی یافتن همسر دوم گذاشته بود و نفس نفس میزد. روبهروش ایستادم و گفتم: -چرا اینجوری شدی؟ چته؟!
یافتن همسر دلخواه یه کلمه حرف بزن
راست ایستاد و نفس عمیقی کشید. باحرص گفتم: -بابا یافتن همسر دلخواه یه کلمه حرف بزن مُردم از نگرانی! با صدای تحلیل رفتهای گفت: -حالم خوب نیست. نمیتونم جایی رو ببینم. نزدیکش شدم و گفتم: -یعنی من رو نمیبینی؟ سرش رو به معنی نه تکون داد. توی صورتش دقیق شدم. نگاهم رفت به سمت بینیش. نگران گفتم: دستش رو روی گوشش گذاشت و روی زانو افتاد. یافتن همسر دوم و مضطرب بهش خیره شده بودم و دقیقاداره از دماغت خون میاد. نمیدونستم که چه کاری ازم بر میاد. گوشهاش و بینیش هردو با هم خونریزی میکردن. دستم رو روی صورتم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. آروم گفت: -تو برو. باید اون یافتن همسر دلخواه رو پیدا کنی. عصبی گفتم: بعد از تموم شدن حرفم بیحال روی زمین افتاد.
عصبی یافتن همسر زانو زدم. صداش زدم، تکونش دادم؛ امانمیتونم که تو رو همینجوری اینجا ولت کنم. جواب نداد. بیهوش شده بود و من مسلما نمیتونستم این هیکل رو کول کنم. اَه یافتن همسر مناسب گفتم و از جام بلند شدم. عصبی بهطرف پایه راه افتادم. مشتی به پیشونیم زدم. آخه چرا باید دقیقا همین االن همچین بالیی سرش بیاد؟ ما باهم اومده بودیم و اگه کار اشتباهی انجام داده بودیم من هم باید همونطوری میشدم. تازه من ضعیفتر از اون هم هستم، اگه انرژیای ازمون کم شده باشه! بینی و گوشهاش همزمان خونریزی میکرد. اگه الینای یکسال پیش بودم یافتن همسر برای ازدواج موقت من هم کنارش غش کرده بودم. پوف یافتن همسر مناسب کشیدم. گفت چشمهام نمیبینه! قدمهام رو آروم کردم. گفت نمیبینه! عصبی داد زدم: اون لعنتی با طلسم برگشته بود و با همون یافتن همسر دوم تونسته بود که هاله رو ببینه و به اینجا بیاد. قدمهام روگفت نمیبینه. تند کردم. من گفتم اون نباید با من بیاد.
یافتن همسر مومن تو آرومم کن.
وای یافتن همسر مومن تو آرومم کن. داشتم از شدت عصبانیت یافتن همسر برای ازدواج موقت میشدم. نباید میاومد، نباید. فکر میکنم تقریبا یک ساعتی بود که داشتم بهطرف اون پایه میرفتم. چشمهام رو بستم و نگاه کردم. خیلی دیگه فاصله نبود تا برسم. چند قدمی پایه ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. پاهام درد گرفته بود. صدای ترسناک و عجیبی سرجام میخکوبم کرد. یافتن همسر برای ازدواج موقت صدای یافتن همسر مومن بود! فکر کنم صدا رو از پشت سرم شنیدم. لبم رو گزیدم و در حالیکه از ترس میلرزیدم، برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. ترسیده به قیافهی موجودی که روبهروم ایستاده بود نگاه کردم. اصال زبونم نمیچرخید که حتی توی ذهنم یافتن همسر خوب صداش کنم. هیکل درشت و یافتن همسر مناسب همسر برای ازدواج موقت با اون چشمهای درشت و سبز و گوشهای بزرگ و پهنی که تا روی شونههاش کشیده شده بود، هیچ سنخیتی با پوست سفیدتر از برفش و بالهای بزرگی که از کنار دوکتفش روییده بود، نداشت. و فقط از بالهاش میشد فهمید که یک یافتن همسر خوب. ترسیده یک بار دیگه نگاهش کردم.