هعی انگشت نازنینم قرمز شده...ربات دوستیابی واتساپ با اخم مصنوعی کراواتشو از دور گردنش باز کرد و دادش به گروه دوستیابی واتساپ تهران که بندازتش تو اشغالی برگشت سمتمو گفت: من که تورو خونه میبرم خانوم خانوما با اومدن مامان اینا کنارمون نتونستم جوابشو بدم و باهم از جامون بلند شدیم آخرین افراد از فامیل خاله مونا و شوهرش بودن که با قیافه ای گرفته اومدن جلو خاله بغلم کرد و اروم با بغض گفت: ارزوم بود عروسم بشی ربات دوستیابی در واتساپ بااخم نگام کرد بله اقا گوشش اینجاست خاله اروم ازم جدا شد و بااشک تو چشاش گفت: اما قسمت پسرم نبودی مبارک باشه خاله جعبه کوچیکی رو گذاشت تو دستم و به ربات دوستیابی واتساپ یه مبارک باشه خشکو خالی گفت و از مهظر زد بیرون...
سرمو انداختم پایین هیچ وقت دلم نمیخواست کسی ازدستم ناراحت باشه ساشا به بهونه سفر کاری رفته بود المان و حدس میزدم دیگه برنگرده
ربات دوستیابی در واتساپ وب گفت: این جواهری که دادیم
با صدای اقا فرشاد سرمو اوردم باال رو به ربات دوستیابی در واتساپ وب گفت: این جواهری که دادیم دستت دردونه ربات دوستیابی واتساپ خم به ابروش بیاری با یه لشکر باید بجنگی با لبخند تلخی پیشونیه منو بوسید و بدون گفتن حرفی رفت دنبال خاله ربات دوستیابی در واتساپ نفسشو فوت کرد و خواست چیزی بگه که بچها اومدن سمتمون تمنا و محی بغلم کرد و ارتانو سامیار و سپهرم تبریک گفتن تمنا باخنده گفت:
دیدی بالخره از ترشیدگی دراومدی ابجی با شیطنت گفتم: تو که زودتر دراومدی احساسمو درک میکنی اره؟ بقیه زدن زیر خنده که ربات دوستیابی در واتساپ وب باجیغ گفت
گروه دوستیابی واتساپ تهران باخنده گفت
هستی گروه دوستیابی واتساپ تهران باخنده گفت: ولش کن تمی اینم مثل خودمونه ادم بشو نیست بیخیال کل کل بچها شدم و رفتم سمت سامیار کنار سفره عقد وایساده بود و تو فکر بود از وقتی اومدیم تهران خیلی الغر شده و همه خندهاش الکیه دیگه بعد از شیش ماه که هرروز و هرشب گروه دوستیابی واتساپ تهران میشناسمش نکته جالب اینه که بهارم دقیقا این عالئم داره و بدجوری بهشون مشکوکم..
کنارش وایسادم و اروم صداش زدم که سرشو اورد باالو باغم نگام کرد...ربات دوستیابی در واتساپ غم این چشما چیه؟ لبخندی زدم و گفتم: چیزی شده داداش؟میخوای باهم حرف بزنیم؟ بعد از چند ثانیه فکر کردن گفت: اره فردا میتونی بیای کافه الله؟ سرمو تکون دادم و گفتم: حتما فقط به شرطی که بگی چته سرشو گروه دوستیابی واتساپ تهران تکون دادو گفت: ساعت ۴منتظرتم ربات دوستیابی در واتساپ وب بعد قبل از اینکه از مهظر بیرونمون کنن رفتیم بیرون و هرکی سوار ماشینش شد قرار شد منو ربات دوستیابی واتساپ یکم تو خیابونا گشت بزنیم و بعدش بریم ویالی باباعلی به بابای ربات دوستیابی در واتساپ میگفتم باباعلی (امشب همه رو اونجا دعوت کرده بود واسه شام...
از مسیری که میرفتیم فهمیدم داریم میریم بام تهران باذوق دستامو کوبیدم بهم که بردیا باخنده گفت: خانومم چرا خوشحاله؟ عین بچها ذوق زده گفتم: داریم میریم بام تهران خوشحال نباشم؟ در حقیقت عاشق اونجا بودم همه تهران یه طرف بامش یه طرف... ربات دوستیابی در واتساپ وب با لبو لوچه ویزون و ناراحتی ساختگی گفت: یعنی واس عقدمون خوش حال نیستی؟ خواستم جوابشو بدم