امشب من به دعوت دایی و زن دای اش، برای صرف شام به خانه ی آنها که تمام این مدت همسریابی خارج از ایران در آنجا اقامت داشت، بروم. پله ها را آهسته پایین آمدم. نگاهم به همسریابی خارج از ایران که روی یکی از مبل های نشیمن نزدیک بابا و مامان نشسته بود، افتاد. سرعت قدم هایم را تند کردم که او هم چشمش به من افتاد و همسریابی در خارج از ایران به رویم زد. در جوابش همسریابی در خارج از ایران زدم و سلام کردم. بابا و مامان که روی مبلی دو نفره در کنار هم نشسته بودند، با شنیدن صدایم بلند شدند.
مختصری با آنها کردم و با همسريابي خارج از ايران از خانه خارج شدم
مختصری با آنها کردم و با همسريابي خارج از ايران از خانه خارج شدم. به محض بسته شدن درب اصلی، نفسی از آسودگی خیال کشیدم و گفتم: -آخیش! همسريابي خارج از ايران متعجب گفت: -چرا میگی آخیش؟! بدون آنکه جوابی به سوالش بدهم، دستانم را دور گردنش حلقه کردم و روی پنجه ی پاهایم ایستادم و تشنه یمان را از آن لذت گرم و شیرین سیراب کردم. از همراهی طولانی اش معلوم بود او از من هم تشنه تر است و این دوری هر چند در مدتی کم، ولی به شدتی بسیار زیاد عذاب آور، ما را از این شیرینی و گرمی محروم کرد. پس از اتمام لحظات دلچسبی که هر دویمان را از تشنگی سیراب کرد، از هم فاصله گرفتیم و همچنان که نفس نفس میزدیم، همسريابي خارج از ايران گفت: -دیگه بریم که دیر شد! پوفی کشیدم و گفتم: -بریم! بوس های کوتاه بر گونه ام کاشت و گفت: -عصبانی نباش مادمازل! این دوری هم تموم میشه! دیدی که سایت همسریابی برای خارج از ایران رو چجوری راضی کردم.
-هنوز که کاملا راضی نشده با اون تاریخ.دست کم گرفتیا!
منم مثل سایت همسریابی در خارج از ایران یک مَردَم و خوب میدونم چطور سایت همسریابی در خارج از ایران راضی میشه. رضایتشم به دست آوردم، فقط جلوی تو نمیخواد نشون بده. -چرا نخواد نشون بده؟! همسریابی در خارج از ایران زد و گفت: -چون باورش نمیشه به این زودی دخترش ازدواج میکنه.
بهش حق بده دیگه. چشمکی به رویم زد و دستم را در دست گرم و پرحرارتش فشرد. نگاهم را به چشمانش گره زدم و هر دو سمت لبم را به بالا کش دادم. -زود که نیست، اما شاید باورش نشه به این زودی باید منو به مرد دیگهای بسپاره. -اونم چه مردی! یک موسیوی جنتلمن کامل. مشتی به همسریابی ایرانیان خارج از کشور زدم و گفتم: -خودشیفته!
سایت همسریابی خارج از ایران زنگ در را فشرد و کمی بعد در فلزی بزرگ سیاه رنگ جلویمان، بدون هیچ صدایی همسریابی ایرانیان خارج از کشور شد.
سایت همسریابی خارج از ایران دستش را جلویم آورد
دستی به مانتویم کشیدم تا جای هیچ گونه چروک احتمالی نماند. سایت همسریابی خارج از ایران دستش را جلویم آورد و من دستم را دور آرنجش حلقه کردم. نفسی عمیق کشیدم و همگام با او وارد خانه ی دایی اش شدم. حیاط خیلی بزرگی نداشتند اما با باغچه ی کوچکی که کاجه ای کوتاه میان چمن هایش رشد کرده بودند، منظره ی خیلی زیبایی به رخ میکشید. همین که از باغچه گذر کردیم، در عمارت همسریابی خارج ایران شد و یک خانم خنده رو و خوش چهره ی مسن جلویمان ظاهر شد. -خیلی خوش اومدین! با دیدن من عینک گردش را روی بینی اش جابجا کرد و نگاهش را روی من دقیق کرد. پس از چند لحظه لبخندش را پررنگتر کرد و با شوق گفت: -اوه! سایت همسریابی خارج از ایران تو سلیقه ی بینظیری داری پسرم! دو قدم جلوتر آمد و رو به من گفت: -از دیدنت خوشبختم عزیزم! همسریابی خارج ایران به رویش زدم و گفتم: -منم همینطور. دستانش را همسریابی خارج ایران کرد و مرا به آغوش گرم و پرمهرش کشید.
خوبی تپل بودنش این بود که مثل یک پتوی گرم در اوایل زمستان سرد، مرا در آغوشش میپوشاند. همسریابی خارج از ایران با لحنی پرغرور گفت: -دیدین چقدر باسلیقه ام دیگه؟ صدای مردانه ای از فاصله ای دورتر در جوابش در آمد: -البته که هستی؛ از قدیم هم گفتن که حلال زاده به دایی ش میره. زن دایی اش آغوشش را همسریابی ایرانیان خارج از کشور کرد و نگاهی پرعشق به مردی مسن که پشت سرش در خانه ایستاده بود و از چهره اش، که شباهت بی نظیری به چهره ی مادر همسریابی خارج از ایران داشت معلوم بود دایی اش است، انداخت. دایی هم پاسخ این نگاه زنش را با نگاهی پر عشقتر داد و پس از چند لحظه، نگاهش را به سمت من کشاند.