- . به هر چیزی ممکن بود فکر کنم، جز اینکه روشش این باشد که از طریق آتیال اقدام کند. واقعا نمیدانستم بگویم نصب نرم افزار دوست یابی یا بگویم جسور! شاید هم میدانسته آتیال بی بخار است برای همین با خیال راحت اقدام کرده بود. از فضای بدون اکسیژن زیر لحاف احساس خفگی بهم دست داد و با حرص لحافم را کنار زدم.کاش اتیال خیره سری نکند و به مامان چیزی نگوید. دوست نداشتم نصب نرم افزار دوست یابی مشهد بحثش هم در خانه راه بیفتد. نمیدانم چرا نصب نرم افزار دوست یابی به این آدم حس خوبی نداشتم! باالخره نصب نرم افزار دوست یابی در ایران بعد از کلی بازرسی بدنی و چکاپ کامل و پرسیدن انواع و اقسام سوال ها رضایت داده بود از خانه خارج شوم. دلهره دانشگاه را داشتم. با هیچ کدام از استاد هایم مشکلی نداشتم فقط میدانستم که استاد تاریخ ادبیات حتما کلی حرفهای قشنگ و احتماال نمرات عالی برایم در نظر گرفته است
- با من سر لج افتاده بود و این تماما تقصیر خمیازه هایی بود که سر کالسش می کشیدم. نصب نرم افزار دوست یابی در ترکیه من چه بود؟میخواست کالسش انقدر حوصله سر بر نباشد! نصب نرم افزار دوست یابی ایرانی سالن ورودی که خارج شدم همزمان با من گیتی هم از اتاقش خارج شد. لباس بیرون پوشیده بود و انگار با کسی قرار داشت چون حسابی به خودش رسیده بود. بوی عطرش از همان فاصله هم دماغم را پر کرد. چند قدم جلوتر رفتم و وارد حیاط شدم. همانطور که داشتم کفش هایم را میپوشیدم با صدای نصب نرم افزار دوست یابی بلندی صدایش کردم. -با کی قرار داری شیطون انقدر به خودت رسیدی؟
نصب نرم افزار دوست یابی در ایران...مگه من چمه؟
من همیشه به خودم می رسم. مگه مثه توام؟ -نصب نرم افزار دوست یابی در ایران...مگه من چمه؟
هیچیت! فقط باید یه موقعیت خاصی پیش بیاد تا بخوای کمی بیشتر تیپ بزنی...دلت به حال خودت نمیسوزه که! انصافا این را راست میگفت و جوابی برایش نداشتم. شانه ای باال انداختم و بی تفاوت گفتم: -نصب نرم افزار دوست یابی ایرانی...هرچی باشم بازم خوشتیپم. اصن خوشتیپا نیاز ندارن تیپ بزنن همینطوریشم خوش تیپن. -نصب نرم افزار دوست یابی در ترکیه نگی چی بگی؟ کفش هایش را پوشید و در حالی که همراهم از در حیاط خارج میشد گفت: -مسیرم به سمت دانشگاه توئه. من دوستم میاد دنبالم بیا تورم برسونیم.
نصب نرم افزار دوست یابی مشهد می خواست
از خواسته قبول کردم و پشت سرش راه افتادم. از در خانه م ان تا خیابان چند دقیقه ای راه بود. نصب نرم افزار دوست یابی مشهد می خواست از او راجع به حرفی که نصب نرم افزار دوست یابی ایفون زده بود بپرسم و مطمئن شوم. نگاهی به نیم رخش انداختم. حواسش به اطراف بود و متوجه نگاه من نشده بود. تا بخواهم حرفی بزنم سر خیابان رسیدیم و نصب نرم افزار دوست یابی فرصت حرف زدن را از دست دادم. نصب نرم افزار دوست یابی در ترکیه سر خیابان منتظرمان ایستاده بود. سوار که شدیم هر دو آنقدر مشغول حرف زدن با هم شدند که کال حضور من را فراموش کردند. و تمام چیزی که تا رسیدن به نصب نرم افزار دوست یابی در ایران فکر من را مشغول کرد این بود: "این روزها گیتی در خانه خیلی کم حرف تر بود..چطور با دوستش انقدر حرف می زد؟
" کم کم داشتم راجع به حرفهایی که مامان آن روز میزد نگران میشدم و ذهنم داشت واکنش نشان میداد. نصب نرم افزار دوست یابی ایرانی چند وقتی بود که با من از این خنده ها و نصب نرم افزار دوست یابی ایفون نداشت. چند وقتی بود آرام تر شده بود و خلق و خویش از آن تندی و تلخی اش تغییر کرده بود. آخرین باری که با هم حسابی صحبت کرده بودیم همان فردای جشن فارغ التحصیلی نصب نرم افزار دوست یابی در ترکیه بود. از آن روز هم بیشتر از یک ماه میگذشت. چرا داشتم احساس میکردم بین من و گیتی فاصله افتاده است؟ چرا نصب نرم افزار دوست یابی مشهد که فقط یک صندل با هم فاصله داشتیم فراموش کرده بود که من هم آنجا حضور دارم و مخاطب تمام حرفها و خنده هایش دوستی شده بود که نمیدانم نصب نرم افزار دوست یابی ایفون قدمت دوستیشان چند ساله بود؟! استرسی تمام دلم را پر کرد. وحشتِ فاصله بند بند وجودم را لرزاند.