وقتی رسیدیم زودتر پیاده شدم و نصب برنامه دوست یابی سمت در و کلید و انداختم توشو و تا درو باز کردم یهو برقا روشن شد و جیغو سوتو دست و یه عده که میخوندن: تولدت مبارک هول شده بودم، دستم رو قلبم بود و نمیدونستم چیکار کنم که نصب برنامه دوست یابی هلو از پشت سرم اومد و بهم لبخند زد...از عکس العمل عادیش مشخص بود که خبر داشته! واسه همونم برام لباس خرید از حالت شوک اومدم بیرونو رفتم داخل که اول از همه نصب برنامه دوست یابی پرید جلوم و بغلم کرد و گفت: تولدت مبارک آبجی بزرگه منم متقابلا خندیدمو گفتم: قربونت آبجی کوچیکه ولی بعدا یه خورده حسابی با تو دارم نصب برنامه دوست یابی هلو یه چشمک زد و ازم دور شد که مامانم اومد
جلوم و بغلم کرد و به ترتیب بابام، خاله هام، دختر خاله هامو داییامو و. ..و از اخرم مامان نصب برنامه دوست یابی پستو!! همه چی آماده بود، خونرو تزئین کرده بودن و کیک و کادوهام رو میز گذاشته بودن... موندم تو این مدت زمان کم چجوری تونستن انقد کارو انجام بدن نصب برنامه دوست یابی لباسی که تیام برام خریده بود و اورد و گفت: بیا برو بپوشش یکم نگاش کردم و بعد لباسو از دستش گرفتمو رفتم بالا... پوشیدمشو یه ارایش دخترونم کردم و به خودم عطر زدمو رفتم بیرون که صدای دستو جیغ بلند شد نصب برنامه دوست دختر یابی با تحسین و بقیه با لبخند نگام میکردن...
رفتمو نشستم شمعارو خاموش کردم و کیکم بریدم و بعدم کادوهارو باز کردم... نصب برنامه دوست یابی هلو یه دستبند خوشگل و مامان و بابام با هم واسم ماشین گرفته بودن
نصب برنامه دوست یابی در طراف واسه منو خودش یه گردنبند گرفته بود
البته تعویض با این ماشینی که دارم و از همه مهم تر، نصب برنامه دوست یابی در طراف واسه منو خودش یه گردنبند گرفته بود که رو یکیش اول اسمه خودش و رو اون یکی اول اسم من به لاتین نوشته شده بود و نصب برنامه دوست یابی پستو اسم خودشو انداخت گردن منو اسم منو گردن خودش... بعد از صرف شام بزرگترا و جوونا پیله کردن تا منو تیام برقصیم که از اخر با اصرارای زیاشون بلند شدیم...
طهورا یه اهنگه شاد گذاشت و رفتیم وسط خیلی شیک و مردونه میرقصید و از حرکت اضافه خودداری میکرد...دو دور با هم رقصیدیمو اخرش واسمون دست زدن و رفتیم نشستیم...نصب برنامه دوست یابی شربت میخوردم که یهو مامان نصب برنامه دوست دختر یابی گفت
نصب برنامه دوست یابی است خواستگاری کنیم
اگه اقای نصب برنامه دوست یابی هلو اجازه بدن که ما همینجا طنین جونو واسه نصب برنامه دوست یابی است خواستگاری کنیم از حرفش شربت پرید تو گلومو به سرفه افتادم که مامانم سریع زد پشتم...مامان نصب برنامه دوست یابی ایرانی خندید و گفت: شرمنده عزیزم غیر منتظره بود لبخنده کوتاهی زدمو گفتم: خواهش میکنم...بابا یکم به من نگاه کرد و بعد گفت: چی بگم راستش، منکه تیام جانو میشناسمو ارادت خاصیم بهش دارم خودشون باید تصمیم بگیرن...
مامان نصب برنامه دوست یابی پستو چرخید سمت منو گفت: قبوله دخترم؟راست و حسینی بگو خانوم خونه ی آقا پسر ما میشی یا نه؟ برگشتمو به تیام نگاه کردم که بدون هیچ خجالتی تو چشام زل زده بود...ولی من حرارت تمومه بدنمو گرفته بود و گونه هام سرخ شده بود که مامان نصب برنامه دوست یابی در طراف گفت: بگو دیگه عزیزم...بله؟؟ یه نگا به مامانم و یه نگا به بابام کردم که رضایتو تو صورتاشون دیدم و بعد یه لبخند زدمو سرمو انداختم پایین که همه دست زدن... بر طبق توافقات دو خانواده، واسه اینکه طولانی نشه و ما نصب برنامه دوست یابی است بهم برسیم، تصمیم گرفتن که واسه دو هفته نامزد باشیمو اخره هفتم عروسی بگیریم... امروز ١٣ روز از عقدمون میگذره، صبح فردای تولدم رفتیم محضرو عقد کردیم. نصب برنامه دوست یابی ایرانی از اداره واسه هردومون ١ ماه مرخصی رد کرد...تو این روزا همش دنباله خریده لباس عروسو کیفو کفشو سایر چیزا بودیم...