-به به! لیلی و مجنون خوب خلوت کردینا! -عوضی تو اینجا چیکار میکنی؟! -یواش برو نرم افزار دوستیابی ایفون، یواش! نترس، ریلکس باش؛ فقط یه کوچولو میخوام ازت انتقام بگیرم، یه کوچولو میخوام اذیتت بکنم. -مطمئن باش ایندفعه پلیس دستگیرت میکنه! قهقه زد: -پلیس؟! نه عزیزم! قبل اون تو باید از عشق زندگیت که االن مثل چی بغلش کرده بودی دست بکشی؛ چون قراره با زندگی خداحافظی کنه! اسلحه رو سمت نرم افزار دوستیابی برای ایفون گرفت. -فکرنکن میتونی زندگیم رو ازم بگیری، نابودت میکنم فرهمند! ترالن ترسیده پشت سرم قایم شد و بازوم رو چسبید. -نترس عزیزم، هیچ کاری نمیتونه بکنه! فرهمند: فکر کردی ولت میکنم؟ چند روزیه که افرادم دنبالتن! از برنامه دوست یابی ایفون جیک و پوکت باخبر شدم، چهجوری با نقشه وارد زندگیم شدی؛ البته همه اینا رو از زبون خودت شنیدم. خودت داشتی به عشقت اعتراف میکردی! یکی از پشت پرید و ترالن رو کشید.
جیغ ترالن همراه شد با شلیک گلوله فرهمند به پام! جونم در اومد! دردی وحشتناک وجودم رو فرا گرفت. نرم افزار دوستیابی برای ایفون: نه، نرم افزار دوستیابی ایفون! از ویال دور بودیم برای همین کسی صدامون رو نشنید. فرهمند: هی پسر زود باش دختره رو سوار ماشین کن! -دستت بهش بخوره نابودت میکنم بیشرف! -فعال تو زمین گیر شدی، دستاش رو ببندین. افتادن روم و دستام رو گرفتن، هرکاری کردم زورم بهشون نرسید. نرم افزار های دوست یابی ایفون چهار نفری افتاده بودن به جونم! نرم افزار دوست یابی در اطراف برای ایفون جیغ میکشید و گریه میکرد. سوارماشینش کردن و درشم بستن! فرهمند: یاال هل بدین ماشین رو! -نه، نرم افزار دوست یابی ایرانی ios کارو نکن! هرکاری بخوای برات میکنم. بلند خندید: -دیرشده جناب پلیس مخفی! دیگه راهی برای نجات عشقت نداری. میخوام نابودت کنم نرم افزار دوستیابی ایفون همونجوری که زحمتام رو به باد دادی! افرادم رو گرفتی، پوالم رو به خاطر تو از دست دادم؛ باید زجربکشی، نبود عشقت رو تحمل کنی! -اینکار رو باهاش نکن، اون گناهی نداره!
من رو بکش؛ ولی به نرم افزار های دوست یابی ایفون کاری نداشته باش. -گفتم که! دیگه دیره، کاری از دستم برنمیاد. یاال پسر بِجُم هلش بده. این ماشین اصال ترمز نداره، عشقت جلوی چشمات تیکه تیکه میشه آرشام؛ حتی اگه زنده بمونه با بمبی که تو ماشین گذاشتیم دیگه نمیتونه جون سالم به در ببره. مات شدم، یخ زدم. -چی ازم میخوای؟ هرچی ازت گرفتم رو پس میدم، نرم افزار دوستیابی برای ایفون رو ول کن. خواهش میکنم! صدای گلوله از پشت مانع از حرف زدنش شد. رنگش پرید، اسلحه از دستش افتاد. برگشت و به عقب نگاه کرد.
نرم افزار دوست یابی ایرانی ios رو دیدم، اسلحه به دست!
از الی پاهاش نرم افزار دوست یابی ایرانی ios رو دیدم، اسلحه به دست! ویدا: هه! فکر کردی میتونی از دست من فرار کنی؟! عوضی آشغال! تو زندگیمون رو به باد دادی. حقته این گلوله رو وسط سینهات خالی میکردم تا زجر بکشی و بمیری، سوراخ سوراخت میکردم؛ اما بابام گفته فقط زخمیت کنم تا خودش باالی چوبهی دار رفتنت رو، زجر کشیدنت رو با چشماش ببینه! افرادش خواستن سمت نرم افزار های دوست یابی ایفون برن که هیراد اینا سر رسیدن و از پشت هرکدوم محکم با چوب تو سرشون زدن. یکی از افرادش فرار کرد و با تمام زورش ماشینی که نرم افزار دوستیابی ایفون توش بود رو هل داد.
نرم افزار دوست یابی در اطراف برای ایفون! ویدا پرید و دستام رو باز کرد
نه، نرم افزار دوست یابی در اطراف برای ایفون! ویدا پرید و دستام رو باز کرد: -میتونی بری دنبالش؟! -آره! با تموم قدرتم بلند شدم طرف ماشین برم که انگار نفسم از جا در اومد. فرهمند عوضی با اسلحش گلوله رو وسط کمرم زد. با زانو روی زمین افتادم. صدای جیغ ویدا با صدای پاهایی که داشتن میدوییدن درهم آمیخت. چشمام بسته شد و دیگه چیزی حس نکردم. فردا آمده است و ایستاده است پیشِ رویِ من می پرسد چه می خواستی؟ با نرم افزار های دوست یابی ایفون او را کنار می زنم همچنان چشم دوختهام به دوردست مُنتظر!. چشمام رو باز کردم. سفیدی اتاق تو چشمم زد. دستم رو جلوی صورتم گرفتم. -به هوش اومدی مادر؟! به مامانم نگاه کردم، کنار تختم روی صندلی نشسته بود. -چی شده نرم افزار دوستیابی برای ایفون! -هیچی قربونت برم، برم دکترت رو صدا بزنم بیاد. از اتاق بیرون رفت. نگاهی به دور ور انداختم. توی بیمارستان بودم. -من اینجا چیکار میکنم؟! برنامه دوست یابی ایفون صحنهها یادم اومد. دشمن آرشام به اسم نرم افزار دوست یابی ایرانی ios تیرخوردن آرشام، سوارشدن من به ماشین. هرچی فکر کردم دیگه چیزی یادم نیومد.