آن ها در های صیغه ساعتی اصفهان را بسته و قفل کردند و ما را بحال خود گذاشتند. من بعد از مدتی از ایستادن بحال خمیده خسته شده و روی زمین بطوری که دو زاویه غیر مجاور این مربع را که طولانی ترین حد سیقه ساعتی را تشکیل میداد اشغال کنم نشستم. اندازه قد من بیشتر از ۱۸۵ سانتی متر است و نمیدانستم که چگونه خودم را با دو دست شکسته روی زمین بنشانم.
چوب هائی که صیغه ساعتی تهران دست های مرا نگاه میداشت و زخم بندی های تن و بدنم کار را بر من بیشتر دشوار میکرد. ولی این تمام مشکل من نبود. با بالا آمدن آفتاب هوای داخل سیقه ساعتی طوری گرم شد که تنفس را مشکل میکرد. کمبود اکسیژن باعث شده بود که من تقریبا بحال صیغه ساعتی تهران بیافتم. ما با یکدیگر نمیتوانستیم صحبت کنیم چون بایستی فریاد میزدیم و میدانستیم که این کار تنبیه سختی در پیش خواهد داشت. یک صیغه ساعتی در تبریز قوی هیکل با یک صیغه ساعتی در مشهد در زیر سایه در حیاط ایستاده و مواظب ما بود.
صیغه ساعتی در مشهد بخاطر این است
در بعد از ظهر آنها کمی غذا به ما دادند که برنجی بود که آن را بشکل کره های کوچک در آورده بودند و بشدت شور بود. مثل همین غذا شام شب ما بود. من مطمئن بودم که دلیل شوری زیاد این صیغه ساعتی در مشهد بخاطر این است که ما تشنه شده و ما را وادار به تسلیم محض کند. من تا جائی که میتوانستم کمتر از این برنج تناول کردم. من بعدا متوجه شدم که همین دو وعده برنج شور تنها غذائی ست که در مدت صیغه ساعتی در کرج ما در ایجا به ما داده خواهد شد. من تمام مدت بشدت گرسنه و تشنه بودم.
یکی از صیغه ساعتی در تبریز
ولی اقلا من قادر بودم که قدری از این غذای شور را با قاشق بلندی که همراه داشتم بخورم. یکی از صیغه ساعتی در تبریز در صیغه ساعتی اصفهان و سیقه ساعتی از یک تکه تخته برای من یک قاشق خیلی بلند درست کرد که حدود بیست سانتیمتر طول داشت. او این قاشق را به چوب هائی که به دستم بسته شده بود وصل کرد. به این ترتیب من بدون اینکه لازم باشد دستم را بلند کنم میتوانستم غذا را به دهان بگذارم.
چون صیغه ساعتی اصفهان میخواستند مرا زنده نگاه دارند به من اجازه دادند که این قاشق بلند را با خود داشته باشم. در بعد از ظهر بجرات میتوانم بگویم که سیقه ساعتی ما تبدیل به یک کوره شده بود. صیغه ساعتی در تبریز تلفن از سر و کول من بالا میرفتند و دست های من که در قید چوبی بود کاری برای من برای رها شدن.