ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل کیان
کیان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل نگار
نگار
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل محمد
محمد
30 ساله از کرمان
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
41 ساله از رودبار
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل ارمان
ارمان
41 ساله از خوی
تصویر پروفایل الهام
الهام
25 ساله از رودبار
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
42 ساله از زنجان
تصویر پروفایل حبیب الہ
حبیب الہ
50 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل امیر محمد
امیر محمد
27 ساله از خرم آباد

نحوه ی برنامه همسریابی

برنامه همسریابی هم برنامه همسریابی ترکیه قسمت اول دلم میخواست برنامه همسریابی پستو شکنجهتون کنم تا دلم خنک بشه؛ اما با تمام گندکاریهایی که کردید

نحوه ی برنامه همسریابی - همسریابی


تصویر نحوه ی برنامه همسریابی

کارم هنوز با برنامه همسریابی تموم نشده بود. منتظر کنار در کلبه ایستاده بودم تا داخل بشن. بعد از ورود آخرین نفر که شاهرخ بود وارد شدم و در رو محکم بستم و اصال برام مهم نبود که برنامه همسریابی هلو نیومده. بهطرف سام و هلیا رفتم و برخالف عصبانیت چند دقیقه پیشم، آروم گفتم: دلم نمیاد. دلم میخواد مثل چهار هفته پیش که خالصانه برای این هدف تالش میکردید، برنامه همسریابی هم برنامه همسریابی ترکیه قسمت اول دلم میخواست برنامه همسریابی پستو شکنجهتون کنم تا دلم خنک بشه؛ اما با تمام گندکاریهایی که کردید، تالشتون ادامه بدید.

الاقل به این فکر کنید شاید مورد رحم قرار بگیرید از کارهایی که توی قدیم انجام دادید، بگذره. نگاهی به صورتهای پشیمونشون انداختم. لبخند تلخی زدم و گفتم: -من االن نه جای الینا، در جای برنامه همسریابی ترکیه قسمت اول یعنی به عنوان یه نابودگر، یعنی به عنوان مافوقتون ازتون میخوام که خالصانه برای خودتون، برای آدمهای همجنستون بجنگید. دستم رو دراز کردم. نگاهی به هردوشون انداختم. هلیا دستش رو دراز کرد. مکثی کرد و دستش رو روی دستم گذاشت. بعدِ اون برنامه همسریابی دستش رو روی دستم گذاشت. چشمهام رو بستم.

شاید برام خطرناک باشه؛ اما میخوام برای آخرین بار از جادو استفاده کنم توی ذهنم قولی که ازشون گرفته بودم رو مرور کردم و طلسمی خوندم. چشمهام رو باز کردم و به نور قرمزی که از دستهامون خارج میشد نگاه کردم. -طبق این طلسم هرکدوم از شما اگه بخواد زیر قول و قراری که گذاشته بزنه... لبخند کجی زدم: دستم رو از دستشون خارج کردم. قدرت جادو رو بهشون برگردوندم. قدمی به هلیا نزدیک شدم و آرومتوی آتیش نفرت من میسوزه. طوری که کسی نشنوه، گفتم: -برنامه همسریابی هلو به خاطر اون بچه مجبوره که با تو ازدواج کنه، پس نگران نباش. من از چنگت درش نمیارم. عقب اومدم و لبخند حرصدراری بهش زدم. نزدیک شومینه رفتم و کنار ارشیا نشستم.

برنامه همسریابی همه لپتاپهامون رو جلومون گذاشته بودیم

برنامه همسریابی همه لپتاپهامون رو جلومون گذاشته بودیم و دقیقه به دقیقه، آخرین اخبار رو میگرفتیم و اعالم میکردیم. واسهی اولین بار بود برنامه همسریابی پستو هماهنگی و همکاری عمیق. نفس عمیقی کشیدم و دستی به چشمهام کشیدم. آئیل گفت: -بچهها یه خبر داغ. همه سرهاشون رو از لپتاپ باال آوردن و بهش خیره شدن. با دقت نگاهش کردم. -البته خبر خوبی نیستش؛ برنامه همسریابی ترکیه قسمت اول باید بگم که متاسفانه تونستن اون دستگاه منبع انرژی رو درست کنن. صاف نشستم و عصبی گفتم: -مطمئنی؟ -آره مطمئنم. بهاره نگاهی به من کرد و گفت: -اینطوری خیلی بد شد. پوف برنامه همسریابی رایگان کشیدم و چشمهام رو روی هم فشردم. ارشیا با هیجان گفت: -اما من یه خبر بهتر دارم. برگشتم و نگاهش کردم. -فردا صبح لشکر حرکت میکنه و به طرف چشمهی آفتاب حرکت میکنن. آوینا گفت: برنامه همسریابی هلو این چه خبر خوبیه؟

فرصت استفاده از اون رو برنامه همسریابی سویل نمیکنن

فرماندههاشون ازش استفاده میکنن و بقیهشون فرصت استفاده از اون رو برنامه همسریابی سویل نمیکنن. سرم رو تکون دادم و گفتم: -به هر حال استفاده کردن از برنامه همسریابی رایگان دیگه براشون برنامه همسریابی همدم نداره. به ساعت مچیم نگاهی انداختم و ادامه دادم: -برنامه همسریابی پستو چهار ساعت دیگه راهشون بهطرف آسمون بسته میشه. ندا برگشت و به صورتم خیره شد. آروم گفت: -واقعا میخوای بری؟ سرم رو به معنی آره تکون دادم. -حتی با اینکه میدونی ممکنه نتونی برگردی؟ لبخندی از سر آرامش زدم و گفتم: -چه بهتر که به برنامه همسریابی رایگان زمین که همهش نفرت و سنگدلیه، برنگردم. بیحالت نگاهم کرد. آروم گفت: -پس من و برنامه همسریابی هلو چی؟ نمیخوای بعدا برگردی پیش برنامه همسریابی همدم و بابات؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: لبهاش رو روی هم فشرد و روش رو برگردوند. برنامه همسریابی سویل به پیشونیم کشیدم و به لپتاپ خیره شدم. دلممن برای همین شماها میخوام برم. نمیخواست به برنگشتنم

مطالب مشابه