جلو تر از دو همدل سایت همسریابی حرکت کردم
این طرف ها فست فودی هست؟ ندو همدل سایت همسریابی انگشت اشاره اش را به نشانه تهدید تکان داد و گفت: _نه، نه، نه فست فود نه! می ریم یه رستوران خوب می شینیم یه چیزه خوب می خوریم. نسیم دستم را گرفت و کشید، آه پردردی از گلویم خارج شد، نسیم که گویی تازه متوجه دست باند پیچی من شده بود گفت: _آترا دستت! دستم را از میان دستانش بیرون کشیدم و گفتم: _خریت خودم بود به لیوان زیاد فشار آووردم. نسیم دستش را مشت کرد: _اون آراد عوضی چی گفت باز؟ جلو تر از دو همدل سایت همسریابی حرکت کردم: _اون آراد نبود! نسیم تقریبا دویید و کنارم ایستاد: _پس...کی بود؟ ناگهان ایستادم، نسیم هم ایستاد به کافه روبرویم چشم دوختم که نمای بی نظیری داشت.
به سمت دو همدم سایت همسریابی هلم داد
نمای چوبی، با صندلی و میزهای کوچک چوبی با شمع های شعله وری که روی میزها که در حال سوختن بودند. نسیم آروم به بازویم زد: _اون کی بود پس؟ نگاهم را از دو همدم سایت همسریابی گرفتم و رو به دو همدل سایت همسریابی کردم: _کارن! خودمم تازگیا باهاش آشنا شدم. دوباره چشم به کافه دنج و کوچک دوختم: _اینجا چقدر قشنگه! نسیم از پشت به سمت دو همدم سایت همسریابی هلم داد: _بقیشم تو همین جا برام تعریف می کنی. با نسیم وارد دو همدم سایت همسریابی شدیم، زنگوله بالای در خبر از آمدنمان داد. روی یک میز دونفر نشستیم. _خب بگو! ؟
چشم هایم گشاد شده ام را به سایت همسریابی دو همدل جدید دوختم و با تعجب گفتم: _چی بگم؟ دو همدل سایت همسریابی چشم هایش را در حدقه چرخاند و گفت: _از کارن بگو! کجا دیدیش؟ کی آشنا شدین؟ دستمالی کشیدم بیرون و آن را به بازی گرفتم. _خب شروع آشناییمون زیاد خوب نبود.. از ابتدا ماجرا تا انتهای ماجرا را برایش تعریف کردم اما در اواسط تعریف هایم بودم که گارسون آمد و سفارش هایمان را گرفت. قهوه ها روی میز جا خشک کرده بودند که نسیم گفت: _خب بخور... دستم را دور فنجان داغ گذاشتم و شامه ام را پر کردم از بوی خوش عطرش، فنجان را از بینی ام دور کردم و گفتم: _پسر بدی نیست اما... بداخلاق!
سایت همسریابی دو همدل جدید در خودش فرو رفت
دوهمدل سایت همسریابی خندید و گفت: _همه که مثه آراد نیستن. برشی از کیک فندوق روبرویم را خوردم: _آراد زیادی مهربونه، آدمای مهربونم زود قلبشون می شکسته. لقمه ام را قورت دادم و گفتم: _خلاصه آدمای مهربونم هر ضربه ای می خورن از دل خوبشونه... دوهمدل سایت همسریابی دست را زیر چانه اش گذاشت، آه پر سوزی کشید و گفت: _آدمای مهربون مزد مهربونیشون رو با نامهربونی می گیرن! سایت همسریابی دو همدل جدید در خودش فرو رفت و جرعه، جرعه قهوه اش را نوشید. بی هوا به خیالت سر می کشم، چه بی هوا سرکش شدی! در خیال خودم فرو رفتم، در بدبختی هایم فرو رفتم زندگی من مانند گردابی بود که هر لحظه مرا بیشتر در خودش فرو می برد و هرچه برای زنده موندن دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم.