همسریابی نازیار
بعد از تموم شدن کلاس راه افتادم سمت همسریابی نازیار و سایت همسریابی نازیار. بند کوله ام رو دور انگشتم پیچیدم و تقه ای به در زدم. بیا تو سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار. با شک به خودم نگاه کردم، کی سایت همسریابی نازیار محسنی انقدر مهربون شد؟ جلل خالق! با شک در رو باز کردم. لبخندی زد و اشاره کرد روی مبل بشینم. روی مبل رو به رو ایم نشست و گفت:
سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار قسمت اولش رو بده ببینم. سرم رو با شک تکون دادم و چهار تا کاغذ در آوردم. مکثی کرد و بعد از چند دقیقه مطالعه گفت:
آفرین ایرادی نداره، خوشحالم کردید سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار. با اون همه اعتراض شما این موفقیت چشم گیره. خواستم پشت چشمی براش نازک کنم که پشیمون شدم. البته نازیار هم گفته کمکت می کنه. طوری خودم رو نشون دادم که نمی دونم. واقعا؟ یعنی سایت همسریابی نازیار کمکم می کنه؟ خنده ای کرد و گفت سایت همسریابی نازیار؟
سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار
با شک پرسیدم چیز بدی گفتم؟ لبخندی زد و گفت:
نازیار راحت نیست واسه شما!؟ با من من گفتم نه سایت همسریابی نازیار این چه حرفیه؟ مگه من اجازه دارم سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار رو با سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار صدا کنم. خونسرد نگاهم کرد و گفت:
دخترم نمی خواد از چیزی بترسی، در ضمن همه رو نه فقط نازیار. غلط نکنم این یه چیزی می دونست. با شک پرسیدم چی سایت همسریابی نازیار؟ اصل قضیه رو که گفتم، شما بچسب به نازیار. با ضایعه شدن سرم رو تکون دادم و از روی مبل بلند شدم. دخترم هر جا مشکل پیدای کردی تو نازیار بپرس ازم. سرم رو تکون دادم و با دوتا علامت سوال بیرون زدم. سمت همسریابی نازیار و نازیار راه افتادم بدون در زدن رفتم تو که با جای خالیش رو به رو شدم. پووفی کشیدم و از دانشگاه بیرون رفتم و سوار ماشینم شدم.
سمت پاساژی که می شناختم واسه وسایل نازیار راه افتادم. وارد سومین سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار شدم و به کانال همسریابی نازیار مهربان گفتم سلام کانال همسریابی نازیار. لبخندی زد و گفت:
اومدی بابا، چند روزی بود که نمی اومدی. با لبخند تو سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار چرخیدم و گفتم واسه خریدن وسایل واسه نازیار دانشگاهم اومدم. هرچی می خوای بردار بابا. آدرس کانال همسریابی نازیار مهربان یه پیرمرد با ریش های بلند سفید بود. مثل اسمش مهربون بود. جلوی قفسه ایستادم و چیزایی که لازم داشتم رو برداشتم. همه رو گذاشتم رو میز و گفتم کانال همسریابی نازیار چند شد؟
سایت همسریابی نازیار
این حرف رو نزن، بردار برو. با اعتراض گفتمعه کانال همسریابی نازیار هر دفعه من اومدم یه چیزی برداشتم رایگان، آن دفعه دیگه سایت همسریابی نازیار بگیر. اخمی کرد و گفت:
رو حرف بزرگت حرف نزن. هفتاد تومن از تو کیف پولم برداشتم روی میز گذاشتم قبل اینکه اعتراضی کنه از مغاز بیرون اومدم. پلاستیک رو تو دستم جا به جا کردم. جلوی یه سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار و نازیار ایستادم. وارد همسریابی نازیار شدم، سمت قفسه ی همسریابی نازیار رفتم. اسم همسریابی نازیار و نازیار رو درست یادم بود. همسریابی نازیار که تو نبودنش هر شب به بالشتم می زدم تا حس کنم کنارمه. همسریابی نازیار شیرینی که با تموم وجودم می پرستیدمش. سمت قفسه ی کناری رفتم و اشاره کردم؛ میشه این رو بدید؟ بله حتما. با لبخند شیشه ی همسریابی نازیار رو داد دستم. درش رو باز کردم و با لذت بو کشیدم. همسریابی نازیار که سال ها با بوی آرام بخشش شب هام رو صبح کردم. شیشه ی کاملش رو گذاشتم رو میز و گفتم حساب کنید لطفا.
کارتم رو در آوردم و گفتم بیست و یک و نوزده. کارت و رسید رو گرفت سمتم و شیشه ی همسریابی نازیار رو گذاشت تو جعبه ی مشکی رنگ و گفت:
مبارکتون باشه. سرم رو با لبخند تکون دادم و از سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار بیرون زدم. با رضایت کامل سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه. برنامه ها داشتم واسه امشب.
کانال همسریابی نازیار
تو کانال همسریابی نازیار جلوی یه کیک فروشی نگه داشتم. یه کیک شکلاتی پر خامه چشمم رو گرفت. با ذوق به طرفش رفتم و دستم رو گذاشتم رو شیشه و سفت فشار دادم. این رو بیارید. سرش رو تکون داد و آورد گفت:
متنی نمی خواید روش بزنم؟ بنویسید دوستت دارم نازیار. سرش رو تکون داد و بعد از چند دقیقه برگشت و کیک رو گذاشت تو جعبه و گفت:
بفرماید حساب کردم و از سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار بیرون رفتم. با آخرین سرعت روندم سمت خونه. ماشین رو پارک کردم و با جعبه ها و پلاستیک وارد آسانسور شدم. کلید رو از جیب کوله ام در آوردم و وارد خونه شدم. با پام در رو بستم و کیک رو توی یخچال گذاشتم. پلاستیک رو وارد همسریابی نازیار کارم کردم و چشمم خورد به همسریابی نازیار. لبخندی زدم و لباسام رو عوض کردم و موهام رو گوجه ای بستم و روی تخت دراز کشیدم. چشمام رو بستم و با خستگی خوابیدم. [ شب ] دوتا شمع روشن کردم و رو میز رو پر گل برگ های که خودم کاشته بودم بود.
دلیل کیک و شمع و شام رو میز رو نمی دونستم. ولی دوست داشتم با نازیار یه شب رویایی رو داشته باشیم. زنگ در که به صدا در اومد نگاهی به خودم تو آینه ی کنار در کردم و به آرومی در رو باز کردم. نازیار دستش رو دور کمرم حلقه کرد و سفت بغلم کرد. چه خوشگل شدی خانمم. لبخندی زدم و راهنماییش کردم داخل. با ناز کتش رو در آوردم و تابی به موهام دادم.