.برگشتم سرجام و به موسسه صیغه خیره شدم. آروم زمزمه کردم: -نه. جیکوب: آره وجود داره. کنجکاو نگاهش کردم و پرسیدم: -پس چرا توی نت چیزی ازش ننوشته؟ جواب داد: -چون اونجا یه مکان سرّیه! نمیتونن راز موسسه صیغه رو فاش کنن؛ بنابراین کامال مخفیه. موسسه صیغه موقت خزید جلو و گفت: -پس ارشیا از کجا اطالعات اونجا رو گیر آورده؟ آئیل بیربط پرسید: -ارشیا؟ ارشیا کیه؟! چپچپ نگاهش کردم و گفتم: -داداشِ من. به بیرون خیره شد و گفت: -آرمیا نه موسسه صیغه موقت نیکان. با خشم گفتم: -موسسه صیغه اسمیه که شما روش گذاشتین. برادر من اسمش ارشیاست! به چشمهام خیره شد و بیتفاوت به عصبانیت من گفت: -پس آرمیاست. -آئیل من و عصبانی نکنها! شیطونه میگه همین وسط جاده... جیکوب وسط حرفم پرید و گفت: -اَه، بس کنین دیگه! محکم تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. دلم میخواد همین وسط جاده سالخیش کنم پسرِ بیریختهِ لجباز رو. نفسم رو بهشدت بیرون فرستادم و به بیرون خیره شدم. بعد از کمی سکوت، موسسه صیغه موقت دوباره سوالش رو تکرار کرد. -نگفتی!
چطور موسسه صیغه موقت نیکان ازش باخبر شده؟ جیکوب از توی آینه نگاهی بهش انداخت و گفت: -اون برنامهای که توی لپتاپ همهتون هست، یه برنامهی فوق پیشرفتهست. اصال چیز مخفی وجود نداره که اون نرمافزار دربارهش خبر نداشته باشه. -پس آدرس اونجا توی اون برنامه هست؟ جیکوب: به احتمال نود درصد. موسسه صیغه موقت قم: و اون ده درصد؟ آئیل: اون ده درصد جزء محسوب میشه. -و اگه کل محسوب شه؟ جیکوب: کارمون بیشتر میشه. موسسه صیغه موقت پرحرص گفت: -بابا اون المصب رو وا کن بگرد خب. لپتاپ رو باز کردم و وارد نرمافزار شدم. بعد از نیمساعت جستجو باالخره پیداش کردم. موسسه صیغه: چیشد؟ -پیداش کردم. جیکوب: کج به در و دیوار کلبهی اجارهایمون نگاهی موسسه صیغه حلال و لپتاپ رو باز کردم.
تمام اطالعاتی رو که بهدست آورده بودیم تایپ کردم. دو ساعتی میشد که رسیده بودیم. خیلی سعی کردیم که یکی از جسدها رو ببینیم؛ اما اجازه نمیدادند و میگفتند که فقط اعضای خانوادهاش این اجازه رو دارند.
موسسه صیغه موقت در تهران با سوءاستفاده
موسسه صیغه موقت در تهران با سوءاستفاده از قدرت موسسه صیغه موقت قم تونستیم یکی از اجساد رو ببینیم؛ ولی انقدر زمان کم بود که فرصت شناسایی آثار زخمها رو موسسه صیغه موقت.
موسسه صیغه موقت ایرانیان ایمیل زدی؟
در حین تایپ گفتم: -به موسسه صیغه موقت ایرانیان ایمیل زدی؟ نریمان: نیازی نیست. نگاهش کردم و پرسیدم: -چرا؟ بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد: -چون نیازی نیست! آها! کامال قانع شدم. مکثی کردم و بعد جدی گفتم: -اگه تو خبر نمیدی من بفرستم؟ موسسه صیغه موقت نیکان از کار کشید و گفت: -گفتم که الزم نیست االن بهش خبر بدیم. وقتی برگشتیم میگیم. لپتاپ رو گذاشتم روی میز و گفتم: -اما گفت هرچی شد بهش بگیم. موسسه صیغه حلال با تعجب بهمون خیره شد.
پوزخندی زد و جواب داد: -اون بگه. من کاری رو که دلم بخواد انجام میدم. دستی به صورتم کشیدم و گفتم: -مسخرهبازیت گرفته؟ از همون اول گفتی موسسه صیغه موقت ایرانیان سرپرستی گروه رو بهعهده میگیره. االنم که گرفته پس دردت چیه؟ مثل آدم خبر رو بهش بده دیگه! به صفحهی لپتاپش خیره شد و بیتفاوت گفت: -کاری رو که دلم بخواد انجام میدم. غدِ لجباز! موسسه صیغه موقت نیکان رو به موسسه صیغه حلال گفتم: -ایمیل الینا رو بده. نریمان بهجاش گفت: -میخوای چیکار؟ عصبی گفتم: -میخوام گزارش رو براش بفرستم. بی توجه گفت: -گفتم که نیازی نیست. -داری حوصلهم رو سر میبری. رو به موسسه صیغه حلال گفتم: -ایمیلش؟ لپتاپش رو بست و گفت: -هنوز بهش فکر میکنی؟ -موسسه صیغه موقت ایرانیان بهشدت! بعد دوباره رو به موسسه صیغه موقت در تهران گفتم: -بده دیگه آدرسش رو! دست به سینه نشست و گفت: لبهام رو روی هم فشردم. این بحث رو الکی هربار وسط میکشه. میخواد زجرم بده.