موسسه ازدواج موقت سرش را کمی بلند کرد و پرسید: -چی؟ موسسه ازدواج موقت پاکان با شیطنت چشمک زد و گفت: -شب موقع خواب میگم! موسسه ازدواج موقت خاتون جیغ زد: -عه، تا اون موقع من میمیرم از فضولی! نوید اخم کرد؛یک تکه از موهای موسسه ازدواج موقت قم را گرفت و در حالی که آرام میکشید گفت: -هزار بار نگفتم حرف از مردن نزن، بزنمت! موسسه ازدواج موقت تهران خودش را لوس کرد؛ لبهایش را آویزان کرد و گفت: -دلت میاد! نوید پوفی کوتاه کشید و چپ چپ نگاهش کرد! نیش موسسه ازدواج موقت که باز شد نوید هم خنده اش گرفت؛ این دختر تمام زندگیاش بود! چشمهایش را باز کرد و نگاه سرخش را از نگاه خمار موسسه ازدواج موقت گرفت و با صدایی بم شده لب زد: -میرم دوش بگیرم! موسسه ازدواج موقت صالحین حرفی نزد؛یک ذره دیگر ماندن نوید کار را به جاهای باریک میکشاند!
موسسه ازدواج موقت قم چپ چپ نگاهش کرد
چند بار پشت سرهم نفس عمیق کشید و سمت آشپزخانه پاتند کرد. موسسه ازدواج موقت قم چپ چپ نگاهش کرد و نوید سفت بغلش کرد؛سرش را توی گردن موسسه ازدواج موقت خاتون برد و با نفسی عمیق گفت: -میبینم که دزدی هم کردی! موسسه ازدواج موقت کوثر سرش را بلند کرد؛نگاهش جز جز صورت موسسه ازدواج موقت در شیراز را کاوید و با تمام حسش لب باز کرد: -اگر کسی یه روز ازم بپرسه عشق چه بویی داره قطعأ ادکلن تورو معرفی میکنم!
نوید مات نگاهش میکرد این زن تمام باورش بود! موسسه ازدواج موقت نگاهش را خواند؛ برای فرار سریع گفت: -بریم شام! گرسنمه! نوید خم شد؛ نفسی عمیق و کمی آرام شدن دست موسسه ازدواج موقت صالحین را گرفت: -بریم عزیزم. . . سرش را روی سینه ی لخت نوید گذاشت و صدایش کرد: -نوید؟ صدای نوید با تمام احساسش بلند شد: -جان نوید؟ - نمیخوای اون دوتا آرزوتو بگی صدای نفس عمیق موسسه ازدواج موقت در شیراز بلند شد و دستش لابلای موسسه ازدواج موقت تهران فرو رفت؛ با آنیکی دستش هم آرام گونهاش را نوازش کرد و گفت: -دوتا آرزوهای من از نظر خودم باارزش ترین چیز تو دنیاست! موسسه ازدواج موقت سرش را کمی بالا برد و نگاهش کرد؛این مرد تمام باورش بود!
موسسه ازدواج موقت صالحین خندید
اون چشماتو اینجوری ندوز بهم، یهو دیدی یه کاری دستت دادما! موسسه ازدواج موقت صالحین خندید؛نوید او را کشید سمت خود؛ موهایش را که روی پیشانی اش ریخته بود را عقب فرستاد و با نگاه به چشمهای زمردی اش لبش را با عشق روی پیشانی موسسه ازدواج موقت کوثر چسباند و گفت: - اول اینکه همیشه کنارم باشی و عشقمون تا آخر دنیا پایدار باشه! نفسی عمیق کشید و با لحنی پر از عشق ادامه داد: - دوم اینکه ازت یه کادو میخوام، موسسه ازدواج موقت، یه دختر شبیه خودت میخوام! موسسه ازدواج موقت خاتون حرفی برای گفتن پیدا نکرد؛ دستش را از بازوی موسسه ازدواج موقت در شیراز جدا کرد و روی صورتش قرار داد؛ نوید که سکوتش را دید به چشمهایش خیره شد که عشقش را فریاد میزدند و چی از این بهتر!
زندگی زیبا بود و وجود یک بچه میتوانست به عشقشان اضافه کند! یک دختر کوچولو که قطعا می شد دلیل نفس کشیدن جفتشان! آن شب؛شب پرستش بود؛شب زندگی! لعنتی آخه الان وقت خراب شدن آسانسور بود، نفسم گرفت تا رسیدم اینجا! موسسه ازدواج موقت پاکان دستش را گرفت: -الان خوبی؟ نفسی عمیق کشید: -آره بهترم، یه ذره کمرم درد میکنه! حالا خوبه طبقه هفتم هشتم نبود.