من صیغه میخوام مشهد رسیده و هدف خیلی مشکلی را انتخاب کرده اید
کله اش حالا خوب می فهمد که سنگ های خیابان های پواتیه تا چه حد سخت هستند، مرد بیچاره... رود می نامند در هم شکست و شانه بازار صیغه در مشهد چنان آسیب دید که صیغه میشم پول می گیرم دستم را برای حد اقل دو هفته نخواهم توانست تکان بدهم. دوک دو والومبروز که از فرط خشم دیوانه شده بود فریاد زد: شما یک مشت گوساله حقیر ترسو بیشتر نیستید. هر پیر زن مردنی میتواند شما را با دوک نخ ریسی اش سر جایتان بنشاند. من اشتباه کرده که شما چند نفر را از اعدام و حبس نجات دادم. من خیال می کردم که اگر شما ترسوها را استخدام کنم با شجاعت و شهامت در خدمت من خواهید بود و از هیچ کس و هیچ چیز در روی زمین نخواهید ترسید. حالا جواب مرا بده... وقتی متوجه شدید که کاری از چماق های شما ساخته نیست چرا دست به شمشیر نبرده و کار من صیغه میشم مشهد هنرپیشه پست فطرت را یکسره نکردید؟
عالی جناب به ما امر فرموده بودند که این فقط یک کتک زدن باشد و نه یک قتل. ما چنین جراتی را نداشتیم که خلاف دستور شما رفتار کنیم. ویدالینک در حالی که می خندید گفت:نگاه کنید. این تبه کار مزدور را نگاه کنید که اطاعتش از دستورات آقای دوک مو نمی زند. چنین وفاداری و خلوصی به همراه شجاعت کم نظیر این مردان تبه کار واقعا قابل تحسین است. حالا آقای دوک... این ماجراجویی امشب می بایست که باعث کمال رضایت شما شده باشد چون شما بودید که می گفتید وقتی کار تعقیب مشکل می شود مورد توجه شما قرار می گیرد.
من بایستی به شما تبریک بگویم که به مقصود من صیغه میخوام مشهد رسیده و هدف خیلی مشکلی را انتخاب کرده اید. این ایزابل بر عکس شغلی که دارد بنظر می رسد که چندان سهل الوصول هم نیست. او در یک قلعه جنگی زندگی می کند که روی خندق دور آن پلی برای گذر وجود ندارد. ایشان توسط اژدهایی محافظت می شود که از دهانش دود و آتش خارج می شود. حالا باید دید که سپاه ما چه می کند.
صیغه میشم مشهد آه و ناله ای که را مثل کودکان شیر خوار راه انداخته اید
کم و بیش به حال آمده و افتان و خیزان خود به آن جا رسانده بودند با اکراه در آستانه در اطاق دوک ظاهر شدند. آن ها دستان خود را به علامت تضرع به طرف اربابشان دراز کردند. یک مشت موجود بدبخت رنگ باخته، کثیف و آلوده در خون بودند که بعلت ضرباتی که خورده بودند خون از بینی اشان جاری بود. صورت های آن ها کبود و خون آلود بود. دوک که از دیدن می منظره فجیع دیوانه وار بخشم آمده بود فریاد کنان گفت: سگ های کثیف... همین الان به لانه های خود بر گردید. من نمی دانم که چرا دستور ندادم که هر کدام از شما را بجرم بزدلی و ترسویی زیر شلاق به حسابتان برسند. صیغه مشهد فوری همین الان پزشک خودم را احضار خواهم کرد که شما ترسو ها را با دقت معاینه کند. اگر بازار صیغه در مشهد و صیغه میشم مشهد آه و ناله ای که را مثل کودکان شیر خوار راه انداخته اید حقیقت نداشته باشد پوست از سرتان خواهم کند. حالا از اینجا گم شوید. شما بو گندو های پست از جلوی چشم من دور شوید. گردن کلفت های کتک خورده عقب گرد کرده، موقتا درد و رنج خود را فراموش کرده و با عجله از آن جا دور شدند. این تبه کاران حرفه ای چنان از دوک می ترسیدند که هر درد و رنجی را به خشم او ترجیح می دادند. وقتی من صیغه میشم مشهد گروه آدم کش از آنجا رفتند والومبروز صیغه میشم پول می گیرم صیغه میخوام مشهد را روی مبلی کوتاهی که نزدیک شومینه بود و تعداد زیادی کوسن روی آن قرار داشت انداخت.
افسرده و خاموش با خودش فکر می کرد و شوالیه ویدالینک مواظب بود که می سکوت را بهم نزند. واضح بود که افکار تیره ای در مغز دوک جوان در گردش بود. صورتش گرفته و با آن لباس های فاخر که هنوز بتن داشت در لا به لای بالش های نرم تصویر جالبی را تولید کرده بود. او مدت زیدی در همان حال نماند و ناگهان از جا پرید و به دوست خود شب بخیر گفت. به اطاق خودش رفت و به شب چهره مختصری که برایشان آورده بودند کوچکترین توجهی نکرد. ویدالینک ولی احساس گرسنگی میکرد و پشت میز نشست و به خوردن مشغول شد. او برعکس دوک کاملا سر حال بود و از غذایش لذت برده و در فکر سرافینای زیبا و رفتار دوستانه او بود. او کاملا مجذوب زیبایی سرافینا شده بود و در سر میز دوک به سلامتی سرافینا جام شرابش را خالی کرد. او هم از دوک تبعیت کرد و به اطاق خودش رفت.