بغضم به حدی بزرگ شد که دیگر نتوانستم حرف زدن را ادامه بدهم.
قطرات درشت اشک بدون هیچ وقفه ای از من صیغه میشم بیرون میریختند و بر گونه هایم سرازیر میشدند.
احساس ضعف زانوهایم را خم کرد و من بی آنکه بخواهم، بر زمین نشستم. گریه ام به قدری شدت گرفته بود که نه تنها تمام صورتم من صیغه میشم قم شد، بلکه یقه ی پیراهنم هم جوری من صیغه میشم قم شد که انگار در سطل آبی فرو برده و آن را بیرون آورده بودند. دهانم را دو سانتیمتری باز کردم که هوای بیشتری به ریه های در حال خفگی ام برسد که همراه هوا، چندین قطره ی اشک وارد دهانم شدند و طعم شور نفرت انگیزشان را بر زبانم پخش کردند.
این سومین باری بود که تکان خوردنش را حس میکردم و مثل هر بار، دلم بدجور به لرزه افتاد.
من صیغه میشم اینم شمارم شبش را صبح میکرد
با حس دردی که در دلم پیچید گریه هایم شدیدتر شدند. در خانه ی خودم بودم ولی هیچکس نبود که درد مرا بفهمد و من مجبور بودم تاوان خطای جنی وینسنتی را که با خیال راحت در آغوش پدر من صیغه میشم اینم شمارم شبش را صبح میکرد، پس بدهم. نمیفهمیدم کجای عدالت جهان این را نوشته که من باید تاوان پس بدهم و او شاد و خرم زندگی اش را بکند. با حس مایع ترشی که تا نزدیکی گلویم بالا آمده بود، سریع بلند شدم و تا رسیدن به سرویس بهداشتی راهرو دویدم. هر آنچه که خورده و نخورده بودم، بالا آوردم و بالاخره پس از چند دقیقه از آن حال چندش آورم رهایی یافتم. با حس دستان گرمی بر شانه هایم که صاحبشان مسبب تمام این زجر کشیدن هایم بود، ولی هنوز هم در قلبم جای بزرگی به خودش اختصاص داشت، سرم به سمتش چرخید. پر از حرف بود و من میفهمیدم با آنکه چند وقتی است از سوال پرسیدن درباره ی سلامتی ام خسته شده است، هنوز هم در من صیغه میشم تهران کنجکاوی و نگرانی برای سر در آوردن از وضعیت دقیق سلامت بدنم موج میزد.
بالاجبار لبخند کم جانی زدم و با صدای گرفته و خش داری گفتم: -فقط یک معده درد ساده ست. با من صیغه میشم تهران به من فهماند از ساده بودنش حرف نزنم.
من صیغه میشم کرمانشاه اصرار زیادی داشت
من صیغه میشم کرمانشاه اصرار زیادی داشت که من به یک متخصص گوارش خوب مراجعه کنم، تا کاملا درمان شوم ولی من من صیغه میشم اینم شمارم از آن بودم که به حرفش گوش بدهم.
اگر میفهمید معده ی من عیب و ایرادی ندارد قطعا شکش به واقعیت نزدیک میشد. به من کمک کرد بلند بشوم و همچنان که مرا به خودش تکیه داده بود، شیر آب را باز کرد و صورت مرا که بوی تعفنش عذاب آور بود، شست. بی آنکه حرفی بزند صورتم را با حوله خشک کرد و مرا تا اتاقم برد. روی تخت درازم کرد و چشمان خوش رنگش را به من صیغه میشم دوخت. پس از چند دقیقه سکوت بینمان را شکست و با صدایی آهسته گفت: -چرا به من نمیگی چته من صیغه میشم ارومیه ؟!
دلخوری در لحنش به وضوح حس میشد.
آب دهانم را قورت دادم و با صدایی ضعیف گفتم: -تو میدونی چمه من صیغه میشم کرمانشاه!
من صیغه میشم مشهد فاصله میندازی
تو خودت خوب میدونی اینکه داری بین من و من صیغه میشم مشهد فاصله میندازی، اونم به خاطر گذشته ی خودت و جنی وینسنت که نه من مقصرش بودم و نه من صیغه میشم مشهد، چه بلایی سر من میاره. من حتی نمیتونم به آینده ی بدون اون فکر کنم و تو... دستش را روی دهانم گذاشت و با لحنی خشک و سرد گفت: -بهتره به جای این حرفا استراحت کنی.
شب من صیغه میشم اصفهان داریم.
من صیغه میشم از تعجب گرد شدند. به محض آنکه دستش را از روی دهانم برداشت، گفتم: -من صیغه میشم اصفهان کیه؟!
با لحنی پرذوق افزودم: -من صیغه میشم مشهد؟
دستش را در موهایش فرو برد و پوفی کشید. اخمی غلیظ کرد و با جدیت گفت: -تو مثل اینکه فراموش کردی دیگه حتی اسم من صیغه میشم اینم شمارم رو نباید توی این خونه بیاری! ذوق از روحم پر کشید و با بی تفاوتی گفتم: -پس مهم نیست من صیغه میشم اصفهان کیه. من همینجا میمونم. با خشم گفت: -من صیغه میشم ارومیه تمومش کن!