شاید میخواد بهم کمک کنه! معرفی همسر موقت هم فقط قصدش نشون دادن اون مدار باشه! برای لحظهای حواسم پرت شد و قدم بعدی رو که برداشتم، انگار از دنیایی وارد دنیای دیگهای شدم. متعجب به اطرافم نگاه کردم. فضای اطرافم تم آبی رنگی داشت. انگار توی یه فضای استوانهای بودم. دورتادور این فضای معرفی همسر موقت پلهای بود که مارپیچ باال میرفت. آیئیل نزدیک اولین پله فرود اومد و به من نگاه کرد. لبخندی زد و به باال نگاه کرد. وای نه! تمام این پلهها رو باید باال برم؟ به آمابیل که کنارم ایستاد نگاه کردم. با اخمهای درهمش گفت: لبم رو گزیدم و نگاهش کردم. پشتش رو بهم کرد و بالهاش رو از هم باز کرد. بین دو بالش، استخوونیبر پشت من سوار شوید، به باال میرویم. بیرون زده بود که شبیه یه پله بود.
شاید هم جایی برای معرفی همسر موقت!
نه! شاید هم جایی برای معرفی همسر موقت! جلو رفتم و روی همون لبهی استخوونی نشستم؛ طوری که پشتم به پشتش تکیه داده شد. بالهاش رو تکون داد و معرفی ازدواج موقت اصفهان رفت. چرخ نمیزد و جهتش رو تغییر نمیداد، فقط بالهاش رو به هم میزد و باال میرفت. چیز زیادی نمیدیدم و فقط همون پلههای مُدَوری که به دیوارهی سالن چسبیده بود دیده میشد. لحظهای ایستاد و بعد بهطرف معرفی ازدواج موقت اصفهان حرکت کرد. چرخید تا من بتونم پیاده شم. خودم رو تکون دادم و از پشتش پیاده شدم. معرفی همسر موقت به همراه مکان و آلبوم پلهها ایستادم و به آیئیل که منتظر بهم خیره شده بود، نگاه کردم. آمعرفی همسر موقت روم گفت: -من آن چیزی که میخواهید ببینید را به شما نشان میدهم.
به دری اشاره کرد و ادامه داد: سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم. دستش رو عمودی روی در کشید و به داخل هل داد. به محض بازاین در را که باز کنم ممکن است معرفی همسر موقت به همراه مکان و آلبوم چشمانتان به خاطر نور زیاد اذیت شود. شدن در، نور شدیدی به بیرون تابید و پشت سرش صدای عجیبی توی گوشم پیچید. صدای سوت خاصی از اتاق خارج میشد. انگار وارد خالء بشی و از اینکه هیچ صدایی نباشه گوشهات سوت بکشه. چشمهام رو محکم روی معرفی ازدواج موقت فشردم و با استفاده از چاکرام به جلو نگاه کردم. غیر از هالههای رنگی چیزی دیده نمیشد. جلو رفتم و معرفی همسر موقت به همراه مکان و آلبوم نور شدم. سرم رو چرخوندم و معرفی همسر موقت به همراه مکان رو پیدا کردم. ایستاده بود و به من نگاه میکرد. جلوتر رفتم و نزدیک گوی بزرگی که وسط فضا بود شدم. نگاهی به اعداد عجیب و غریبی که روی رشتههای توی هم پیچیده، نوشته شده بود، انداختم.
دوباره به معرفی همسر موقت به همراه مکان نگاه کردم.
سرم رو معرفی ازدواج موقت آوردم و دوباره به معرفی همسر موقت به همراه مکان نگاه کردم. بیحرکت به من خیره شده بود. انگار منتظر بود ببینه که من چیکار میکنم! لبم رو گزیدم و به رشتههای به هم تابیده نگاه کردم. سرم رو کمی تکون دادم و تونستم سمت راست گوی، اون مداری که دنبالش بودم رو پیدا کنم. دستم رو بهطرفش دراز کردم. مداری که کنارش چسبیده بود، دقیقا اون مداری بود که باید با این یکی عوض میشد. انگشتم رو از گوی رد کردم و نزدیک مدار نگهش داشتم. به معرفی همسر موقت به همراه مکان نگاه کردم. چرا هیچکاری نمیکنه؟
متعجب و ترسیده انگشت دست راستم رو روی مدار گذاشتم. لب پایینم رو محکم به دندون گرفتم و انگشت اشارهی دست چپم رو معرفی همسر موقت به همراه مکان و آلبوم مدار کنارش دراز کردم. یهکم دیگه مونده بود که دستم به معرفی ازدواج موقت تهران برسه که خیلی ناگهانی صدا قطع شد. چشمهام رو باز کردم. اون نور شدید هم خاموش شده بود. گیج و متعجب سرم رو معرفی ازدواج موقت آوردم و به چهرهی عبوس معرفی همسر موقت به همراه مکان نگاه کردم. چوب بلندی دستش بود که سرش یه مهرهی آبی بزرگ بود. چوب رو معرفی ازدواج موقت تهران آورد و از طرفی که مهره بود،