سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور برگشت به چندماه پیش؛ اون وقتی که سایت همسریابی خارج از ایران فهمید دختره، سرش را روی شکم سایت همسریابی خارج از ایرانیان مقیم امریکا قرار داد و گفت: -این دختر رازِ منه، عشق منه، دنیای منه! نگاهش را به لیندا دوخت و گفت: -راز! لیندا چند بار پشت سرهم اسم راز را زیر لب زمزمه کرد و گفت: -خیلی اسمِ قشنگیه!
سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور از ته دل لبخند زد: -مرسی، نظر لطفته! لیندا دستش را دور فنجان نسکافه اش حلقه کرد که نگاه سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور روی حلقه ی دستش ثابت ماند؛متعجب پرسید: -لیندا؟نامزد کردی؟ لیندا رد نگاه یاس را دنبال کرد و رسید به حلقه ی توی دستش و با پوزخند گفت: -نه، بقول خودت برای رد گم کنیه! سایت همسریابی خارج از ایرانیان مقیم امریکا خندید؛ دستش را دراز کرد و دست لیندا را توی دستش گرفت و در حالی که کوتاه فشارش میداد گفت: -یه خواهشی ازت دارم لیندا؟
سایت همسریابی خارج از ایران! خودت میدونی
لیندا با اخمی بین ابروهایش پرسید: -چی؟ سایت همسریابی خارج ایران با کلی من من بالاخره حرف دلش را زد: -سایت همسریابی خارج از ایران! خودت میدونی اون تقصیری نداره! مجبور شده وگ. .. لیندا بین حرفش رفت: -یادآوری نکن برام سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور؛ خیلی وقته فراموش کردم؛من و سایت همسریابی برای خارج از ایران هردو پاسوز بودیم! بیخیال دیگه! تموم شد! دیگه واقعا نمیخوام بهش فکر کنم! سایت همسریابی خارج ایران با خیالی راحت نفسی عمیق کشید؛این دختر فرشته بود؛یک فرشته ی زمینی!
مهمانی بزرگی بود؛سایت همسریابی در خارج از ایران به مناسبت به دنیا آمدن دخترش سنگ تمام گذاشته بود؛ دخترکش زیبا بود و تمام دنیایش! دور تا دور خانه تا سقف با بادکنکهای طلایی رنگ پوشانده شده بودسایت همسریابی برای خارج از ایران بغل سایت همسریابی خارج از ایرانیان مقیم کانادا نشست؛ آرام راز را که خواب بود را توی آغوش گرفت...دستی روی مچ تپلش کشید؛ دستبند زیبای اسمش توی دستش میدرخشید! یاس لبش را توی دهانش کشید و سرش را روی شانه ی سایت همسریابی خارج از ایران قرار داد؛ خیره ی جمع شد؛ بعضی ها میرقصیدند و بعضیها هم مشغول صحبت و میوه خوردن بودند...نگاهش روی سیاوش ثابت ماند، کنار یک دختر که حدس زد خواهر دوست سایت همسریابی در خارج از ایران باشد نشسته بود و با او گرم صحبت بود!
لبخند زد؛این پسر خیلی پاک و معصوم بود همیشه موفق باشد! - راز رو بدید به من پاشید برقصید؛ یه سری به مهمونهاتون بزنید؛ مثلا صاحب مجلسید! نهال بود که کنارشان نشسته بود؛ سایت همسریابی برای خارج از ایران از حرفش استقبال کرد و راز را توی آغوشش گذاشت؛ دست یاس را گرفت و همراه خودش به وسط برد! رقص خوبی بود؛دلنشین و پر از حسهای ناب! سرش را کنار گوش یاس برد؛ با آرامشی که توی لحنش پیدا بود زمزمه کرد: -سایت همسریابی خارج ایران من، دنیای من، انقدری دوستت دارم که از توصیف کردنش عاجز باشم، تو در من حل شدی، نخواستنت کار من نیست!
دست آزاد سایت همسریابی خارج از ایرانیان مقیم کانادا بالا رفت
دست آزاد سایت همسریابی خارج از ایرانیان مقیم کانادا بالا رفت و روی گونه ی مردش نشست؛ سرش را روی سینهاش فشرد و با تمام وجود زمرمه کرد: -مرد من، مطمئن باش این حست دو طرفه است. روسری زرشکی رنگش را به صورت باز روی سرش انداخت و خم شد؛ راز را توی آغوشش گرفت و در حالی که قربان صدقه اش میرفت دستی روی صورت دخترکش کشید! سایت همسریابی در خارج از ایران کتش را تن کرد و در حالی که راز را از آغوش یاس میگرفت گفت: -بده ببینم این پدر سوخته رو.