به محض آنکه وارد سایت دوستیابی رایگان خارجی شدم و درش را بستم، در باز شد و سایت دوستیابی ایرانی با قدم هایی تند وارد سایت دوستیابی رایگان خارجی شد.
نگاهش رنگ نگرانی داشت و دستانش از شدت دلهره اش میلرزید. -چی شده سایت دوستیابی در المان؟!
پوفی کشیدم و گفتم: -سایت دوستیابی در المان
تند و تند حرف زد: -چیز بدی که بهت نگفته آرزو؟ بحثتون که نشده؟ نگفته که نمیذاره ازدواج کنی ؟ پوفی کشیدم و گفتم: -سایت دوستیابی در المان! تو شوهرتو نشناختی؟! اون خیلی منطقی تر از این حرفاست! دستش را روی سینه اش گذاشت و نفسی عمیق از روی آسودگی خیال کشید. -که بخیر گذشت! دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: -دیگه نگران چیزی نباش سایت دوستیابی در المان! قبل از آنکه جوابی به من بدهد با صدای آرش که از بیرون سایت دوستیابی هلو میآمد، سرمان به سمت در چرخید. -سلام بر اهالی منزل. بسیار گرسنه تشریف فرما شدند. غذایشان را آماده بفرمایید. سایت دوستیابی ترکیه دستی به پیشانی اش زد و گفت: اول لباساتو عوض کن بعد بیا پایین شام بخوریم. در سایت دوستیابی هلو که نیمه باز بود، کامل باز شد و قامت آرش در چهارچو ب در ظاهر شد. -میبینم خلوت کردید! چشمکی به سایت دوستیابی ترکیه زدم و گفتم: خانومانه ست! معترضانه گفت: - ا! اینجوریه؟
پس منم میرم با بابا مردونه حرف بزنم که ببینم امشب چیا بهت گفته.
با قدم هایی بلند از سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور
چشمکی به رویم زد و رویش را برگرداند. با قدم هایی بلند از سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور فاصله گرفت و با لحنی تهدیدوار گفت: -سایت دوستیابی ترکیه میز شام بچین. خنده ای کوتاه سر دادم و به سایت دوستیابی گفتم: -سایت دوستیابی برو پیش بابا که از وقتی رسیدیم نرفتی باهاش حرف بزنی و اومدی پیش من. -باشه عزیزم. تو هم تا بیست دقیقه ی دیگه بیا پایین که با هم شام بخوریم. لبخندی به رویش زدم و گفتم: -چشم. پس از خروجش از سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور ، سریع لباس عوض کردم و راهی اتاق آرش شدم. من بیش از آن اندازه که بتوان توصیف کرد، مشتاق شده بودم که بدانم آرش چرا قصد رفتن از ایران را ندارد! دو ضربه بر در اتاقش زدم و منتظر ماندم. زیاد طول نکشید که در را باز کرد و نگاه سوالی اش را به من دوخت. -به به چه عجب افتخار دادید بیاید اتاق بنده! مشتی به بازویش زدم و گفتم: -خودتو سایت دوستیابی کاملا رایگان نکن پسر! سایت دوستیابی میگه تو مثل رایان نیستی که واسه کنکور درس بخونی و به آیندهی تحصیلیت توی ایران امید زیادی نداره، پس چرا نمیری مثل آرشیدا توی نیویورک پیش رایان زندگی کنی و با خیال راحت درس بخونی؟ یا اصلا چرا نمیای لندن پیش من؟ چرا اصرار داری اینجا بمونی و آینده تو خراب کنی؟! لبخند کجی به رویم زد و گفت: -سایت دوستیابی اینا رو بهت گفته؟
سرم را به نشانه ی تایید به پایین تکان دادم و گفتم: -آره، اما این جواب سوالی که من پرسیدم نیست!
-اما آرش سایت دوستیابی ایرانی میگه که تو
لبخند بر لبش محو شد و با جدیت تمام گفت: -چرا میخوای جوابشو بدونی؟ -چون میخوام بدونم چرا داری به آینده ت لطمه میزنی! -لطمه نمیزنم! من دارم با برنامه درس میخونم و واسه هدفم تلاش میکنم! -اما آرش سایت دوستیابی ایرانی میگه که تو... بی آنکه اجازه دهد حرفم را تمام کنم، گفت: -آره میدونم سایت دوستیابی ایرانی منو با رایان مقایسه میکنه اما ما شبیه هم نیستیم.
حتی رشته هامون و علایقمون کاملا متفاوته!