داداش از قدوقوارت خجالت بکش ابرومونو نبر معرفی سایت دوستیابی ادامه داد_صددفعه به افسانه جون گفتم مواظب این پدر و پسر باشها گوش نداد شد این پدر میخواد بخونه پسرم میخواد برقصه چشممون روشن دوستیابی سریع وآسان نفسشو فوت کرد و سایت دوستیابی بین المللی رایگان گفت: یه مین دهنتونو ببندین می فهمین اینجا چخبره انقدم خزبالت بهم نمیبافین بعد از این حرف با قدم های محکم رفت پیش باباش... اینجا چخبره؟ عمو علی دست بردیا رو گرفت و درحالی که نگاش به افسانه جون بود گفت: دیروز من یه وکالت نامه تام سایت رل یابی رایگان به پسر عزیزم دادم از دیروز بردیا مدیریت کارخونه و شرکتای منوبه عهده گرفته این جشن به این منظورم برگزار شده! چشام گشاد شد و با حیرت به دوستیابی سریع وآسان نگاه کردم...
سایت رل یابی رایگان که دوستای صمیمیش بودن
عالوه بر من بقیه مهمونا حتی معرفی سایت دوستیابی و سایت رل یابی رایگان که دوستای صمیمیش بودن با تعجب نگاش میکردن این یعنی هیچکس از این قضیه خبر نداشته.... بعد از چند ثانیه همه شروع کردن به دست زدنو تبریک گفتن... فقط منو تمناو محیا و سایت دوستیابی بین المللی رایگان ارتان هنوز تو هنگ بودیم... بعد از این که همه تبریکاشونو گفتن بردیا از جمع فامیل جدا شدو اومد کنار میزمون بالبخند بدجنسی نشست و گفت: چتونه؟انقد این خبر واستون عجیب بود؟ سایت رل یابی رایگان مشتی حواله بازوش کردو گفت: خیلی بیشعوری بردیا ما باید این قضیه رو اخر از همه بفهمیم؟ دوستیابی سریع وآسان پا رو پا انداخت و با ژست مخصوص خودش گفت: من که بهتون گفته بودم واستون یه سوپرایز عالی دارم.نگفته بودم؟
راست میگفت امروز ظهر تو معرفی سایت دوستیابی که بودم بهم زنگ زد و گفت امشب یه سوپرایز واسه همتون دارم و هرچی هم پاپیچش شدم نگفت قضیه چیه! یادمه همیشه میگفت میخوام بعد از درسم رو پای خودم وایسم بدون کمک بابا... اما حاال؟اصال چرا به من نگفت؟چرا از وقتی اومدیم تهران یه جور دیگه باهام رفتار میکنه؟ نقش عمیقی کشیدم و گفتم: تبریک میگم عزیزم گفته بودی درست که تموم بشه میخوای خودت شرکت تاسیس کنی چیشد پس؟ سایت رل یابی رایگان ولی بابا از کارو شرکت خسته شده من مجبور شدم برم به جاش درضمن این قضیه ربطی به فارق التحصیلیم نداره سایت دوستیابی بین المللی رایگان با تعجب گفت: نداره؟یعنی چی؟
دوستیابی سریع وآسان روز قبل از جشنواره من از بابا وکالت نامه گرفتم
دوستیابی سریع وآسان روز قبل از جشنواره من از بابا وکالت نامه گرفتم و شدم مدیر کارخونه و شرکتاش میخواستم همون روز بهتون بگم اما) لبخند زد (میخواستم معرفی سایت دوستیابی کنم که کردم! صدم "دوهفته بعد" چشم دوختم به مامان و بابا...پس چرا حرف نمیزنن؟نکنه اتفاقی افتاده من بی خبرم؟ بعد از ناهار وقتی خواستم برم تو اتاقم بابا صدام زد و گفت بشینم کارم داره... ولی اتفاقای زیادی افتاده...دو شب بعد از جشن خانواده دایی ا رفتن خواستگاری محیا و جواب مثبت گرفتن که البته رفیق عزیزم سر جواب دادن کلی سپهرو اذیت کرد و منو سایت دوستیابی بین المللی رایگان حسابی دلمون خنک شد....دو روز بعدشم تو محظر عقد کردن و قرار شد مراسم عروسیشون چند ماه دیگه باشه... ارتانم سه شب پیش رفت خواستگاری تمنا و بعد از گرفتن جواب مثبت قرار شد ماه بعد عقدو عروسیشونو باهم بگیرن... بردیا هم با تالشو پشتکار داره شرکتاو کارخونه رو اداره میکنه و تو کارش