آخرین فرصت برای ثبت نام صیغه یابی همدان بود
از باد خنکی که به صورتم می تازید، گونه هایم سرخ شده بود. نوک انگشت هایم از استرس یخ زده بودند. تلگرام صیغه یابی همدان و با ملایمت راه می رفتم تا کمی ذهنم را تلگرام صیغه یابی همدان کنم. امروز آخرین فرصت برای ثبت نام صیغه یابی همدان بود ولی پولی برای ثبت نام در آن صیغه یابی همدان نداشتم. وقتی یاد نگاه شرمنده مادرم می افتم که آن گونه، سرش داد زده بودم از خودم تنفر پیدا می کنم. زمانی که با صدایی بغض آلود گفت: _من و بابات توان مالی برای دادن هزینه کلاس های کنکور میلیونی تو رو نداریم. می افتم دوست دارم خودم را خفه کنم. به پارکی که با صیغه یابی در همدان قرار داشتیم رسیدم. به پارک عظیم رو به رویم که برگ های زرد پاییزی سنگ فرش هایش را پوشانده بودند، چشم دوختم. هوای مطبوع پاییز را داخل بینی ام کشیدم. کانال صیغه یابی همدان را زیر مقنعه ام بردم و موهای، آشفته زیر آن را مرتب کردم.
به دلیل هایی که برای صیغه یابی در همدان می خواستم بیاورم فکر کردم
نفس عمیقی کشیدم و به دلیل هایی که برای صیغه یابی در همدان می خواستم بیاورم فکر کردم، همه ی آن ها بچگانه و غیر منطقی به حساب می آمدند. چشمم به کتونی سفیدم افتاد که بندش باز شده بود، خم شدم و بند را بستم. هنوز هم دلیل منطقی به ذهنم نرسیده بود، به نظرم منطقی ترین طرفه قضیه واقعیت بود. اما اگر راستش را می گفتم... شخصیتم خرد می شد... از بین می رفت. دست به گلویم کشیدم و به نفس هایم، اجازه خروج دادم. باید واقعیت را می گفتم... فرار از واقعیت، هیچ چیز را درست نمی کرد. با اولین قدمی که به سمت پارک، برداشتم. دستی روی شانه ام نشست. نگاهم به سمت صاحب دست، کشیده شد. صیغه یابی در همدان لبخندی زد: _ترسوندمت؟ انگاری کسی گلویم را گرفته بود و فشار می داد: _نه... خوبی؟ صیغه یابی در همدان دستش را پشت کمرم گذاشت: _رنگت پریده... چیزی شده؟ لبخندی زدم، هرچند مصنوعی: _نه بابا. سایت صیغه یابی همدان زیر لب زمزمه کرد: _ولی انگار یه چیزی شده!
کانال صیغه یابی همدان را مشت کردم
صیغه یابی در استان همدان چشم هایم را روی هم فشردم، کانال صیغه یابی همدان را مشت کردم تا صیغه یابی در استان همدان را که امروز از من فراری بود رابه وجودم بازگردانم. سایت صیغه یابی همدان دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، شتاب زده گفتم: _اول یه جایی بشینیم بعد حرف می زنیم. سایت صیغه یابی همدان سکوت کرد و در کنار من راه افتاد: _تو صیغه یابی همدان کنکورت رو چیکار کردی؟دهانم خشک شده بود، الان باید چی می گفتم؟ نمی دانستم باید چه جوابی بدهم. زبانم قفل شده بود و انگار نمی خواست تکان بخورد. بعد از چند دقیقه سایت صیغه یابی همدان به شانه ام کوبید: _خب؟ آب دهانم را قورت دادم، چشم هایم را روی هم فشردم: _خانواده ام پولش رو ندارن! چشم هایم را باز کردم و به گروه صیغه یابی همدان چشم دوختم، بر عکس تصورم هیچ تغییری در چهرش رخ نداد. مانند کودکی که منتظر تنبیه بدنی از مادرش باشد گفتم: _نمی خوای چیزی بگی؟ _چی بگم؟ ابروهایم را در هم کشیدم: _یعنی تعجب نکردی؟ درونم، ویران بود. ویران... بهار به سمت یکی از نیمکت ها رفت و نشست، خودم را کنارش جا دادم و با صدایی که سعی می کردم کنترلش کنم: _یه حرفی بزن! لبخند موذیانه اش عمیق تر شد: _می دونستم!
گروه صیغه یابی همدان دومین ضربه را زد.
گروه صیغه یابی همدان دومین ضربه را زد. با عصبانیت کانال صیغه یابی همدان را مشت کردم: _از کجا؟ کی بهت گفته؟ گروه صیغه یابی همدان نگاه کوتاهی به دست مشت شده ام کرد: _بگذریم... برات یه پیشنهادی دارم! اخم هایم عمیق تر شد، داشتم خودم را برای یک حرفه توهین آمیز آماده می کردم؛ _من یکی از دوستام، نیشخندی زد و ادامه داد: _البته از نوع مذکرش! تو یه گروه کار می کنه...یه گروهه مسابقات رالی! همون مسابقات خیابونی! رئیسشون به یه دختری مثل تو نیاز داره، فقط باید چند تا آزمون رو رد کنی! با صورتی در هم اشاره کردم که ادامه دهد و مرکز صیغه یابی همدان هم ادامه داد: _اول آموزشای لازم رو به صورت فشرده می بینی بعد ازت یه امتحان می گیرن ببینن وضعیتت چطوریه، درحد مسابقه هستی یا نه اگر قبول شدی می ری مسابقه اگر هم که قبول نشدی که هیچی! اما اگر نفر اول بشی یه پول خیلی خوب گیرت میاد، خرج صیغه یابی همدان کنکور که هیچ حتی خرج خانوادتم می تونی بدی! نظرت چیه؟ کانال صیغه یابی همدان را در دست دیگرم فشردم، نمی دانستم چه جوابی بدهم. از یک طرفه وسوسه انگیز و از طرف دیگر شک برانگیز بود! میان آن همه آدم چرا من؟ چرا کس دیگری نه؟ چرا خوده مرکز صیغه یابی همدان نه؟ نمی دانستم باید چه کنم! مرکز صیغه یابی همدان از روی نیمکت برخاست: _خوب بهش فکر کن، نیلیا! قلبم سخت در حال جنگیدن با مغزم بود.