سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا واقعا مرد خوبیه. کمی پشت گردنم را با دستم خاراندم و گفتم: -ممنون از محبت و دید مثبتت. -واقعیتو میگم! لبخندی به رویش زدم و گفتم: -در هر صورت ممنون! خب... کمی فکر کردم چه بگویم که به ذهنم رسید تا نمایش بازی کنم که از رسیدن سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا بیخبر هستم. -خب چی؟ -خواستم بگم سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا بالاخره نیومد؟ سوالی نگاهش کردم که لبخندی به رویم زد و گفت: -چرا اومده! بالاست. داره با آرش شطرنج بازی میکنه. سعی کردم خودم را متعجب نشان دهم و گفتم: -واقعا؟! لبخندش را عمیقتر کرد و گفت: -آره عز یزم! واقعا. سرم را چرخاندم و نگاهم را به راه پله کشاندم. معلوم نبود چه شده است که سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا و آرش پایین نمی آمدند. لبخند کجش را پررنگتر کرد و گفت: -آره همین جوریه. پوفی کشیدم و به سمت مبل ها رفتم. روی یکی از مبل ها که در نزدیکی بابا بود، نشستم و به زمین چشم دوختم.
انتظارم برای سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا که در سکوت سپری شد
بیش از چند دقیقه از انتظارم برای سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا که در سکوت سپری شد، که بابا ناگهان گفت: -خب شما تاریخ خاصی رو برای ازدواجتون مد نظر دارید؟ همچنان که به سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا نگاه میکردم، آب دهانم را محکم قورت دادم. نگاهم را به سایت همسریابی ایرانیان مقیم کانادا که روبروی من و کنار آرش نشسته بود، کشاندم و منتظر ماندم دهان باز کند. از واکنشی که ممکن بود سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا به زود بودن تاریخ ازدواجمان نشان دهد، به شدت میترسیدم ولی همان تاریخ هم با توجه به وضع من دیر هم بود و جای عقب انداختن نداشت. برعکس من که از استرس معده ام در حال بهم ریختن بود، سایت همسریابی ایرانیان مقیم استرالیا با طمانینه و آرامش، اطراف دهانش را با دستمال پاک کرد و گفت: -بله. سایت همسریابی ایرانیان با کنجکاوی پرسید: -چه تاریخی؟ -بیستم ژانویه. بالا رفتن ابروهای سایت همسریابی ایرانیان از تعجب استرسم را چند برابر بیشتر کرد. عجیبترین چیز برای من، آرامش سایت همسریابی ایرانیان بود که با دیدن بهُت سایت همسریابی ایرانیان اصلا کم نشد. -چرا انقدر زود؟! این همه عجله واسه چیه؟! آرش با صدایی بسیار آهسته، طوری که سایت همسریابی ایرانیان آلمان نشنود گفت: -دسته گل به آب دادن دیگه، متوجه نمیشید؟ سایت همسریابی ایرانیان در پاسخ به آرش، به زدن یک لبخند و یک نگاه معنی دار به من بسنده کرد و سپس رو به سایت همسریابی ایرانیان آلمان کرد و گفت: -خب ما که حدودا یک ساله همدیگه رو میشناسیم و با هم در ارتباطیم. فقط رضایت خانواده ها مونده بود که..سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور پیش از آنکه سایت همسریابی ایرانیان حرفش را تمام کند، گفت: -اونم جلب کردید و بی مقدمه یک راست میرید سر اصل مطلب! لحن شوخی و شیطنت که در عمق صدایش بود، باعث شد نفسی عمیق از آسودگی خیال بکشم. آرش خنده ای کم صدا سر داد و سایت همسریابی ایرانیان لبخندش را پررنگتر کرد.
سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور لبخند کجی به سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور زد و با نگاه معنی دارش به او فهماند عجله اش بیشتر از آن، که معقول باشد، مضحک است.
مامان که تا حالا ساکت بود، تذکروار به سایت همسریابی ایرانیان اروپا گفت: -آرمان!
این چه حرفیه؟!
سایت همسریابی ایرانیان اروپا لبخندش را عمیقتر کرد
سایت همسریابی ایرانیان اروپا لبخندش را عمیقتر کرد و در حالیکه نگاهش را به مامان میکشاند، گفت: -آخه به نظر تو بهتر نیست اول یک مدت نامزد باشند، بعد عقد و بعد عروسی؟ فکر نمیکنی خیلی غیر منتظر هست که یکهو ازدواج کنن؟! دستی بر پیشانی ام کوبیدم و غرولند کنان گفتم: -وای نه! اصلا حوصله ی این لوس بازی ها رو ندارم! این همه وقت منتظر نموندیم که فقط نامزد کنیم یا با یک عقد خشک و خالی معطل بشیم. چند لحظه ای همگی با چشمانی گرد از تعجب و دهان هایی باز مانده از ناباوری، به من چشم دوخته بودند و سپس صدای خنده هایشان بلند شد. جالب بود که حتی سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور هم به قدری خندید که صورتش سرخ شد. البته ناگفته نماند که حق داشتند بخندند، وقتی من که دختری تا این حد خجالتی با روحیه ای محافظه کار در مواقع صحبت کردن در جمع ها بودم، چنین حرفی را تا این حد رُک زدم.
پس از مهمانی دو شب پیش که سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور برای اولین بار به خانه ی ما آمد و در کنارمان شام صرف کرد، قرار بر این شد که