. وقتی داشتم برمیگشتم متوجه برگردم که یکدفعه همون پسرِ جلوم سبز شد. در مرکز رسمی ازدواج موقت من وقتی ازش جدا شدم از جاش تکون نخورد. حتی چند باری که برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم نبود. آروم گفتم: -سایت مرکز رسمی ازدواج موقت تهران نمیتونه آدم باشه! سراشون برگشت طرفم و تاییدی نگاهم کردند. و دوباره همون لحظه صدای در باعث شد همهمون به در نگاه کنیم. مرکز رسمی ازدواج موقت با تعجب گفت: -یعنی کیه؟! مرکز رسمی ازدواج موقت قم مثال خونسرد گفتم: -یکی بره در رو باز کنه! جیکوب آروم بلند شد و بهطرف در رفت. قبل این که در رو باز کنه برگشت طرفمون و گفت: -آماده باشین! همگی بلند شدیم و آماده و منتظر به در خیره شدیم. در مرکز رسمی ازدواج موقت باز شد و پشتش یه پیرمرد ژولیده ظاهر شد که نگاهش با تعجب بین ما چرخ میخورد. آروم داخل شد. مرکز رسمی ازدواج موقت قم رو بررسی کردم. یه هالهی آبی آسمونی! کنجکاو به رفتارش نگاه کردم. تکتک جلوی بچهها میایستاد و به صورتشون نگاه میکرد. به من که رسید، با چشمهای گرد به چشمهام خیره شد. با تعجب بهش نگاه کردم.
سایت مرکز رسمی ازدواج موقت تهران نسبت به چشمهاش داشت
چشمم یه حس سایت مرکز رسمی ازدواج موقت تهران نسبت به چشمهاش داشت. تعجبم موقعی شدت گرفت که برق چشمم رو توی انعکاس چشمهاش دیدم! بعد از مرکز رسمی ازدواج موقت لحظاتی طاقتفرسا، زبون باز کرد و با صدایی خشدار گفت: »پیرمرد مجهول« منتظر به صورت تکیدهی پیرمرد روبهروم، خیره شده بودم. ندا لیوان آبی رو روی میز گذاشت و اومد کنار من نشست. لیوان آب رو برداشت و کمی مزهمزه کرد. مرکز رسمی ازدواج موقت سرفهی مصلحتی کرد و با چشم به پیرمرد مجهول اشاره کرد. بیتوجه بهش به مرد روبهروم خیره شدم. انگار مرکز رسمی ازدواج موقت تهران مرد عادت داره که آدم رو برای شنیدن حرفش منتظر بذاره. نگاهی به موهای یکدست سفیدش انداختم. نگاهم رو پایین آوردم و روی چشمهای مشکی به رنگ شبش متوقف کردم. چقدر چشمهاش برام آشناست! نگاهی کلی به چهرهاش انداختم. مثل یک میدان مغناطیسی من رو به سمت خودش جذب میکرد!
مرکز رسمی ازدواج موقت قم به دهانش کشید
مرکز رسمی ازدواج موقت قم به دهانش کشید و آروم گفت: کالفه شده بودم. خب حرف بزن دیگه. چشمهام رو بستم و تکیه دادم. یادم باشه روی بیحوصلگی ها مممنون. کار کنم! نگاه عمیقی به من کرد و با صدای خشداری شروع به حرفزدن کرد: بیست ساله که منتظر اومدن دختری هستم از نسل باد. دختری که اشکان و مرکز رسمی ازدواج موقت قم موقع برگشت از اون که الپوشونی کردن، میخوان این شکست بزرگ رو هم الپوشونی کنن. بعد از اون فاجعه توی مرکز رسمی ازدواج موقت برهوت، خیلی داغون شدم. هیچکاری نمیتونستم بکنم. حتی نمیتونستم برم پیش یک دکتر و از مشکالتم براش بگم تا بهم کمک کنه. بیست ساله که چشمهام آروم روی هم قرار نگرفته. شبی نگذشته که سایت مرکز رسمی ازدواج موقت تهران اون بیابون کذایی توی فرانسه رو نبینم.
یک شب وقتی از مرکز رسمی ازدواج موقت تهران کابوس ترسناک بیدار شدم، اونقدر عصبی بودم که نفهمیدم کی رسیدم جلوی خونه اشکان. اینقدر دادوبیداد کردم که زن و بچهش بیدار شدن. وقتی دید هیچجوره ساکت نمیشم و مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران رو باور نمیکنم، آدرس یه بیمارستان توی مشهد رو بهم مرکز رسمی ازدواج موقت تهران و گفت اگه حرفش رو باور ندارم خودم برم و مرکز رسمی ازدواج موقت دختر رو از نزدیک ببینم. وقتی هراسون وارد بیمارستان شدم و سراغ اون دختر رو گرفتم، پرستارا فکر میکردن دیوونهم. البته چیزی از یه دیوونه کم نداشتم. موقعی آروم شدم که از پشت پنجره دختری رو نشونم دادن که توی یک دستگاه بود. بهم گفتن زود به دنیا اومده. مرکز رسمی ازدواج موقت دختر برای به دنیا اومدن عجله داشت و شیش ماهه به مرکز رسمی ازدواج موقت تهران اومده بود. وقتی اسمش رو پرسیدم یقین پیدا کردم که خودِ خودشه. حتی به مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران اومدن شیش ماههش هم دلیل داشت؛ چون اگر میخواست سه ماه دیگه به دنیا بیاد