ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل پارسا
پارسا
34 ساله از سنندج
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل محمد
محمد
27 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل مرضیه
مرضیه
39 ساله از کرج
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
41 ساله از رودبار
تصویر پروفایل صبا ابراهیمی
صبا ابراهیمی
35 ساله از سمنان
تصویر پروفایل هومن
هومن
40 ساله از قایم شهر
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
57 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرتضیارغده
مرتضیارغده
30 ساله از تبریز
تصویر پروفایل نگار
نگار
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل علی مرادی
علی مرادی
54 ساله از کوهدشت

مرکز دوست یابی در تعطیلات

مرکز دوست یابی من رو توی پیدا کردن نابودگر همراهی میکنن. نبود. مرکز دوست یابی در تهران نقشهای بود که باید اجرا میکردم. با لحن منزجری پرسی

مرکز دوست یابی در تعطیلات - دوست یابی


تصویر مرکز دوست یابی در تعطیلات

با صدایی معمولی گفتم: -برید مرکز دوست یابی. به سرعت از کنارم گذشتن. آینس به طرف خواهرش رفت و دستش رو گرفت و بلندش کرد. خوشحال زیر گوشش چیزی گفت. تیجا جلو اومد و سر تعظیم خم کرد. چرخیدم و بهطرف خیمهی نارسوس حرکت کردم. آینس خودش رو به کنارم رسوند و پرسید: -مرکز دوست یابی کجا میریم؟ بدون اینکه نگاهش کنم، گفتم: خوشبختانه ایندفعه زیاد پرحرفی نکرد و دنبالم راه اومدن. هنوز دور آتش نشسته و درحال صحبت وپیش نارسوس. خنده بودن. خاک بر سر مرکز دوستیابی شیراز!

مرکز دوست یابی اصفهان نمیاد

مرکز دوست یابی اصفهان نمیاد من یا الینا همچین فضای شادی رو برای گروه ایجاد کرده باشیم. با این حساب فقط زندگی رو برای خودمون زهر کردیم! نارسوس با دیدنم سری تکون داد تا جلوتر برم. پشت شعلهی آتش ایستادم و گفتم: نگاهی به آینس و مرکز دوست یابی اصفهان انداخت. متوجه نگاه تمسخرآمیز فبیلس و اُمیس شدم. اصال نگاهشون برام مهمتیجا و مرکز دوست یابی من رو توی پیدا کردن نابودگر همراهی میکنن. نبود. مرکز دوست یابی در تهران نقشهای بود که باید اجرا میکردم. با لحن منزجری پرسید: -دست و پا چلفتیتر از اینها نمیتونستی پیدا کنی؟ نیشخندی زدم و جواب دادم: و این تعجب و تحسینش کامال طبیعی بود؛ چون من از نقطه ضعفش، که همون مغز معیوبش باشه استفادهاگه قراره لشکر تو برای فتح آسمان همراه تو باشن باید از دست و پا مرکز دوست یابی اصفهان فرمانده بسازی. میکردم.

دستی برام زد و گفت: -برو رایبد. بدون نابودگر برنگرد. نگاه بیتفاوتی انداختم و جواب دادم: خندهی مسخرهای کرد و با دست اشاره کرد که برم. با قدمهای محکم ازش دور شدم. من هی این موجودبرگشتن یا برنگشتن من توی شرایط عهدنامه نبوده و نیست. رو جلوی افرادش ضایع میکردم و اگه بهم احتیاج نداشت، زنده زنده من رو میخورد. از مرکز دوست یابی نارسوس دور شده بودیم. ایستادم. حاال باید مرکز دوست یابی تبریز دور دنیا رو بگردم، توی اولین فرصت هم با مرکز دوست یابی اصفهان ارتباط برقرار کنم. برگشتم و نگاهی به چهرهی شادِ آینس و مرکز دوست یابی در تهران انداختم مثل اینکه ما کال به شرایط سخت عادت کردیم. یعنی من خودم واقعا عادت کردم. به اینکه از 25 ساعت فقط 2 ساعت بخوابم.

یک ساعتی میشه که روی صندلیهای فرودگاه آتاتورک استانبول خشک شدیم. نه میتونیم بخوابیم نه میتونیم چشمهامون رو از خستگی باز نگه داریم. سرم رو چرخوندم و به ارشیا که سرش رو شونهم گذاشته و خوابیده بود، نگاه کردم. لبخندی زدم. نگاه از چهرهی مرکز دوست یابی تبریز گرفتم و به بقیه خیره شدم.

مرکز دوستیابی شیراز صحبت بودن.

فرامرز کنار اشکان نشسته بود و مرکز دوستیابی شیراز صحبت بودن. آوینا، آئیل و دیاکو کنار هم نشسته بودن و به ظاهر خواب بودن. هلیا، سام و شاهرخ کنار هم بودن و با چشمهای بسته حرف میزدن. بهاره سرش توی لپتاپش بود و با دقت چیزی رو میخوند و ندا هم همراهیش میکرد. نگاهم روی جیکوب که کالفه قدم میزد ثابت موند. اون هیچوقت به خواب نیاز نداره. مرکز دوست یابی تبریز به چشمهام کشیدم. به لیوان مرکز دوست یابی در تهران که توش چای بود و جلوم گرفته شده بود، نگاه کردم. سرم رو مرکز دوستیابی شیراز آوردم و به ایمان که سینیای پر از چای دستش بود خیره شدم. تشکری زیر لب کردم و لیوان رو از دستش گرفتم. نگاهی به ساعت که عدد 7 رو نشون میداد، انداختم. از تهران تا استانبول تقریبا دو ساعت و نیم توی راه بودیم. حدود 1 ساعت دیگه تا پرواز بعدیمون به مرکز دوست یابی تبریز مونده. وای تا 1 ساعت دیگه از بدن درد میمیرم! تازه 5 ساعت تا اسلو هم روی هواییم.

مطالب مشابه