ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل داریوش
داریوش
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل دنیز
دنیز
21 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
26 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ایمان
ایمان
54 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
68 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه

مراکز دفترهمسریابی

دفترهمسریابی سیرجان که آخر سر از راه به در شدم باور کن! پوزخند تلخی زدم. چی رو باور کنم، باور کنم که تو یک.... بقیه جملهام رو خوردم و با نفرت نگاهش کردم.

مراکز دفترهمسریابی - همسریابی


تصویر مراکز دفترهمسریابی

 و از کنارم گذشت. چند دقیقه بعد با ظرف املت و نون و چایی برگشت و روی میز نشست. دفترهمسریابی گردنش رو با روسری بسته بود. ناخوداگاه پوزخندی گوشه لبم نشست و پرسیدم: گردنت چی شده؟

نمیدونم فکر کنم شب سرم رو بالشت بد افتاده خشک شده! لقمهای از املت برداشتم و دفترهمسریابی اصفهان که خیره نگاهش میکردم گفتم: آها. مسیجی برای موبایل طناز اومد و دفترهمسریابی وقتی دید نگاهم سمتش نیست موبایل رو توی دستش گرفت و مشغول جواب دادن به پیام طرف بود. با گوشه چشمم نگاهش کردم و دفترهمسریابی اصفهان غیر منتظره موبایل رو از دستش کشیدم.

دفترهمسریابی مشهد با ترس نگاهم کرد

دفترهمسریابی مشهد با ترس نگاهم کرد و با تته پته پرسید: دفترهمسریابی شیراز چیکار میکنی؟ با خشم نگاهش کردم و چیزی نگفتم.

خواست موبایل رو از دستم بگیره که این اجازه رو بهش ندادم و وارد پیج اینستا و تلگرامش شدم. با هر جملهای که از پیامهاش میخوندم سرم تیر میکشید و فکم منقبض میشد. دفترهمسریابی با ترس نگاهم میکرد و با التماس از من میخواست که موبایلش رو پس بدم. دفترهمسریابی اصفهان دیدن حقیقت، اونم با چشمهای خودم یقین پیدا کردم که واقعا یه احمق بودم! موبایل رو سمتش پرت کردم و با خشم از روی میز بلند شدم. دفترهمسریابی شیراز انگار فهمیده بود، که گند کثافت کاریهاش در اومده شروع کرد به گریه کردن. به اژین من تقصیری ندارم، مجبورم. با خشم خندیدم. مجبوری؟ این همه پولی که بهت دادم بینیازت نکرد مگه، چرا مجبوری؟ تو واقعا کی هستی؟ دفترهمسریابی مشهد بیشتر زار زد.

دفترهمسریابی سیرجان که آخر سر از راه به در شدم باور کن!

به گول خوردم. یه زن وقتی تو کارخونه کار میکردم، آنقدر تو گوشم دفترهمسریابی سیرجان که آخر سر از راه به در شدم باور کن! پوزخند تلخی زدم. چی رو باور کنم، باور کنم که تو یک.... بقیه جملهام رو خوردم و با نفرت نگاهش کردم. دفترهمسریابی شیراز ازت حالم بهم میخوره دفترهمسریابی اصفهان از زنی مثل تو که دنبال خالی کردن جیب مردای احمقی مثل من هستی، هم خواب این و اون، حالم بهم میخوره! واقعا بَ ست نبود این همه پولی که بهت دادم! دفترهمسریابی مشهد التماسم میکرد. دفترهمسریابی شیراز یه لحظه گوش کن، به .... سرش فریاد زدم: خفه شو، نمیخوام گوش کنم اصلا نمیخوام ریختت رو ببینم، ببین به خاطر کی آتیش زدم به زندگیم! ببین چقدر کثافت بودم که اومدم با یه زن شوهردار...!

دفترهمسریابی قم فکم منقبض شد و تمام وجودم لرزید. بدون اینکه طناز رو نگاه کنم با خشم بیرون اومدم و در رو محکم پشت سرم کوبیدم.تمام بدنم داشت از عصبانیت میلرزید و دفترهمسریابی رو انقدر روی هم فشار داده بودم که تموم دندونهام درد گرفته بودن. سمت ماشینم رفتم و سوارش شدم که دیدم طناز با که سرش بود، در جلویی رو باز کرد و نشست. دفترهمسریابی یزد سعی کردم به اعصابم مسلط باشم و با بیاحترامی از دفترهمسریابی سیرجان پیادهاش نکنم.

دستمو دور فرمون قفل کردم و با کمترین صدای ممکن گفتم: دفترهمسریابی سیرجان پیاده شو! اشکهای طناز صورتش رو پر کردن و با گریه گفت: چرا نمیذاری توضیح بدم، چرا دفترهمسریابی یزد نمیفهمی آخه؟! با فک منقبض شده دفترهمسریابی کرج چرخیدم. چی رو میخوای توضیح بدی؟

مطالب مشابه