درستوحسابی دستوپای مراکز ازدواج رو از توی کارهام جمع کنم. واقعا خندهداره که برای من جاسوس گذاشته! ببین وضعیتمون رو. چطور میخوایم گروهی کار کنیم؟ مراکز ازدواج موقت در اهواز خودم جمع شدم. هوا زیادی سرد بود. شروع کردم به قدم زدن تا هم گرمم بشه و هم درستوحسابی فکر کنم. چندتا کار خیلی مهم داشتم که حتما بعد از برگشتنم باید انجام بدم. اولش باید با مراکز معرفی برای ازدواج یه بحث درستوحسابی بکنم. بعدش باید برم مراکز ازدواج چیزی که از ذهن جیکوب خوندم. بعد باید بفهمم یعنی چی که کسی رو جایگزینم کردن.
بعد هم باید سوره جن رو بخونم و آخرین کارم اینه که، آخرین سندی که از دانشگاه آوردم رو درستوحسابی بررسی کنم. صدای ندا و ایمان باعث شد سرم رو به طرفشون بچرخونم. مراکز ازدواج موقت در اهواز عصبی بهطرفم اومد و روبهروم ایستاد. مراکز آزمایش ازدواج رو گرفت و محکم توی دستش فشرد. کالفه قدمی به عقب برداشتم و دستم رو باشدت از دستش کشیدم. مراکز معرفی برای ازدواج چشمهای یشمی قشنگش خیره شدم. توی دلم لعنتی به خودم که هنوزم چشمهاش رو میپرستیدم، فرستادم. نگاهی کلی به صورتش کردم و با دیدن صورت قرمزش فهمیدم شدیدا عصبیه.
مراکز ازدواج موقت چرا اینقدر دیوونه شدی؟
با صدای بلندتر از حد معمول گفت: -مراکز ازدواج موقت چرا اینقدر دیوونه شدی؟ یحوصله نگاهش کردم. جریتر از قبل گفت: تیز به مراکز ازدواج نگاه کردم. لبش رو گزید و روش رو برگردوند. دهنلق! دستهام رو از جیبم درآوردم و مراکز ازدواج موقت در اهواز قبل از اینکه کاری بکنی فکر نمیکنی؟ کمرم گره زدم. کمی به اطراف نگاه کردم و گفتم: -تو هم جاسوسی مراکز ازدواج موقت رو میکنی؟ داری نقش بازی میکنی، مگه نه؟ گیج نگاهم کرد و گفت: -چی؟ به چشمهاش خیره شدم و گفتم: -مگه نشنیدی؟ نشنیدی چی گفتم؟
مراکز آزمایش ازدواج رو روی هم فشرد
مراکز آزمایش ازدواج رو روی هم فشرد و غرید: -نمیفهمم منظورت رو؟ کوتاه گفتم: ازش فاصله گرفتم و دوباره دستهام رو توی جیبم فرو کردم. فکر کردن با خر طرفن. اگه مراکز ازدواج موقت در اهواز! نبودی االن باید ویال میبودی نه اینجا! تو هم خودت رو فروختی. ازتون بدم میاومد، دوزش بیشتر شد. بدبختهای آدم فروش. مراکز ازدواج موقت آماده باش که برات شمشیر رو از رو بستم. منتظر باش تا برگردم. دارم برات! دوباره روبهروم ایستاد و گفت: -مراکز آزمایش ازدواج درست حرف بزن تا متوجه شم. صاف ایستادم و گفتم: -چی میگی اصال تو؟ ها؟
مگه تو نباید مراکز معرفی برای ازدواج سر کارت باشی؟ مراکز ازدواج چرا اینجایی؟ درمونده نگاهم کرد. جوری که حس کردم حرفی برای گفتن نداره. جسم سیاهی که از دور نزدیکمون میشد توجهم رو جلب کرد. نگاه از ایمان گرفتم. با دقت نگاه کردم. قبل از اینکه بتونم تصمیمی بگیرم جیکوب جلوم ایستاد. منتظر بهش خیره شدم. با پوزخند گفت: -شانس آوردی که تو نرفتی. گنگ نگاهش کردم. ایمان و مراکز آزمایش ازدواج هم نزدیکم ایستادن. نگاهی سرسری بهمون انداخت و گفت: -زیلوس رو دزدیده. مراکز ازدواج موقت که تو نیستی. نمیدونم داره کجا میبرتش؛ ولی داره میبرتش. خیلی هم با سرعت میره. هول دستی به شالم کشیدم و گفتم: -خب باید بریم. کجان دقیقا؟ صورتش رو کج کرد و گفت: -اگه بریم دامغان سر راهشون قرار میگیریم