ولی با سایت همسریابی آغازنو ورود خیلی صمیمی هستین... درسته!؟
می دونستید رنگ چشماتون معرکس؟! لبخند مسخره ای زدم! چقدر جملاتش بوی نیرنگ می دادن! ادامه داد: می تونم دلارا صدات کنم؟ اخم کمرنگی کردم. همینطوری رسمی تر... راحت ترم. با لبخند گفت: اوه چه خشن! ولی با سایت همسریابی آغازنو ورود خیلی صمیمی هستین... درسته!؟ درسته.... سایت همسریابی آغاز نو نو از دوستان قدیمیه هممون هستن. فقط دوست!؟ البته. خوبه... اما یه چیزی بگم بدونید.... سرشو آورد نزدیک ترو گفت: من نگاه شناسیم خیلی خوبه! گفتم: من اصلا از طعنه دار حرف زدن خوشم نمیاد... لطفا رک حرف بزنید. خنده ای کرد و گفت: یعنی خیلی راحت فهمیدم ارتباط شما و داداشم بیشتر از دو تا دوسته.
خب که چی! ؟ ورود به سایت همسریابی آغاز نو با همه تو اولین برخورد اینقدر خشن هستید؟ مثل خودش گفتم: من آدم شناسیم خیلی خوبه! صد در صد! پوزخندی زدمو از جام بلند شدم. لپ آنیکا رو کشیدم و رفتم تو اتاق پیش سايت همسريابي آغازنو. جلوی میز توالت بود و داشت چتری هاشو مرتب می کرد. چیکار می کردی؟ داشتم با گوشیم سریالمو می دیدم! رومو ازش گرفتم رفتم رو تخت نشستمو زل زدم به یه نقطه. ذهنم خیلی پراکنده بود... چرا!؟ لازم داشتم یه آبی به دست و صورتم بزنم...
یکم به سایت همسریابی آغازنو پنل رسیدم و از در خارج شدم
درحالی که داشتم از در خارج می شدم خطاب به سایت همسریابی آغاز نو جدید گفتم: مامان بابای سایت همسریابی آغازنو ورود رفتن… خیلی بی ادبی که بیرون نیومدی! و بدون سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری که منتظر جوابش باشم به سمت دستشویی رفتم... آبو پاچیدم به صورتم... رنگم زرد شده بود. نباید انقدر بی حال به استقبال سال جدید برم! برگشتم به اتاق زیر چشمام که کمی سیاه شده بود و تمیز کردم و یکم به سایت همسریابی آغازنو پنل رسیدم و از در خارج شدم. گویا پنج دقیقه به تحویل سال مونده بود. مثل بقیه مشغول شدم. آلپر خطاب به آنیکا گفت: تو چی بود دایی جون؟ بازم بابا جابرمو ببینم. چشمای آرمیتا خیس شد و قطره قطره اشک می ریخت...
نگاه خصمانه ای به آلپر انداخت... حس بدی بهم دست داد... خیلی بد! با صدای شلیک توپ به سایت همسریابی آغازنو پنل اومدم... حتی وقت نکردم...او امسالو بخیر کنه! بعدم بازار تبریک گفتن به راه شد... رسیدم به سایت همسریابی آغاز نو نو. من: سال نو مبارک. همچنین... امیدوارم پایدار باشیم.... دوازده روز بعد... نمی دونم مونا...ولی من یکشنبه ها کلاس ندارم که بیام مشهد. زشته دلارا.. خانم رحمانی ناراحت میشه. خوب حالا یه کاریش می کنم... فعلا. سايت همسريابي آغازنو: کی بود دلارا؟ مونا. چی می گفت؟
راستی امروز همه می ریم خونه سایت همسریابی آغازنو ورود...
معاون فناوری رو انتقال دادن به یه جا دیگه. اونم یه دورهمی کوچیک گرفته واسه چهاردهم... حالا مونام زنگ زده بپرسه، منم میام یا نه. حالا میری؟ نه بابا کجا برم!؟ زنگ می زنم عذر خواهی می کنم. آهان... راستی امروز همه می ریم خونه سایت همسریابی آغازنو ورود... مثلا تولد کیانو سورپرایز کنیمش! می دونم. اوه. بله. یادم رفته بود قبل از همه ورود به سایت همسریابی آغاز نو خبر دارید هر چی باشه.. . نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم: میگم باید چجوری لباس بپوشیم؟ فرقی نداره... مجلسی باشه فقط. پس من دیگه کم کم آماده شم.
به سایت همسریابی آغازنو پنل تو آیینه لبخندی زدم
برو. رفتم سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اتاق... خب... خب! شلوار جین مشکی با کت تک بادمجونی اسپرت... تا تقریبا تا یه وجب بالای زانوم بود. که یکسال و خورده ای پیش واسه جشن عقد پسرخاله سايت همسريابي آغازنو دوخته بودم... و تاپ مشکی زیرش... روسری خوش طرح مشکی-بادمجونی سایت همسریابی آغاز نو جدید رو به پشت سرم بستم و کیفو کفش مشکی سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی. در کل خوب شدم! به سایت همسریابی آغازنو پنل تو آیینه لبخندی زدم و به سمت هال رفتم. سایت همسریابی آغاز نو جدید: دلی دل ما رو بردی تو که! خندیدم و گفتم: حالا تو برو ببینم چه می کنی…!
بعد از یه ربع سايت همسريابي آغازنو جدید اومد
خندید و رفت تو اتاق... سایت همسریابی آغاز نو نو بهم پیام داد: چه رنگی می پوشی؟ بادمجونی. خوبه… چرا پرسیدی؟ کنجکاوی! گوشیو انداختم کنار. بعد از یه ربع سايت همسريابي آغازنو اومد. یه تاپ فانتزی نسکافه ای تا بالای زانوش... جین طرح دار مشکی... رژ مات... بهش اخمی کردم و گفتم: سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری چیه پوشیدی؟ خوشگل نیست؟ هست اما زیادی بازه. بهم چشم غره ای رفت و گفت: اوف! سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی یه کت کوتاه چرم واسه روش خریدم لازم نیس تو بهم بگی! نفسی از سر آسودگی کشیدم.
سایت همسریابی آغاز نو جدید: قیافشو نیگا! چ خیالشم راحت شده! لبخندی زدم و چیزی نگفتم. من با اخم به سایت همسریابی آغازنو ورود که یه بلوز مردونه بادمجونی پوشیده بود نگاه کردم. تازه وقت کردم باهاش تنهایی صحبت کنم... گفتم: چرا بادمجونی پوشیدی؟ چرا نپوشم؟ چون من پوشیدم! منطقی نبود! چشمامو بازو بسته کردم و باصدایی که سعی داشتم کنترلش کنم. گفتم: در سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری شرایط حرفم خیلی هم منطقیه! الان بقیه چی فکر می کنن!؟