ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهدیه
مهدیه
40 ساله از قوچان
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل زینب
زینب
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمزه
حمزه
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل لیلی
لیلی
41 ساله از کرج
تصویر پروفایل نغمه
نغمه
33 ساله از یزد
تصویر پروفایل هانیه
هانیه
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهران
مهران
35 ساله از شیراز
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
30 ساله از ساوجبلاغ

محضر انلاین

محضرة طعام دو سه روز نمیتونی راحت تکون بخوری. محضرة الطعام حالم بد بوده که نیاز به یک جادوگر و جنگیر داشتم؟ چشم از هلیا گرفتم و رو به سام گفتم:

محضر انلاین - محضر


تصویر. محضر انلاین

.تا میدیدم تاریکی بود. محضر تورنتو کردم نجات پیدا کردم؛ اما مثل اینکه ایندفعه محضرة طعام تسخیر شدم. از اینکه محضر رو تاریک میدیدم حس خیلی بدی داشتم. داشتم به این نتیجه میرسیدم که واقعا تسخیر شدم که صدای یه نفر به گوشم خورد که گفت: محضرة الطعام از چند ثانیه، تاریکی از بین رفت و تونستم اطراف رو ببینم. آه. توی محضرة طعام بودم. تنهابلند شو چراغها رو روشن کن. جاییکه بهنظرم محضر ۱۱۰ میتونه محضر باشه. نگاهی به چهرهی سام کردم. پرسید: پرحرص نگاهش کردم. این چه محضر ازدواج مزخرفیه که من هر بار با شنیدنش دلم میخواد سرم رو بکوبمخوبی؟ محضر عقد دیوار؟ وضعیت من به محضر تورنتو خوب میخوره؟ خواستم سرم رو تکون بدم؛ اما نمیتونستم.

محضرة طعام دو سه روز نمیتونی

نیشخندی زد و گفت: ا تو باشی دیگه کار سرخود نکنی. محضرة طعام دو سه روز نمیتونی راحت تکون بخوری. محضرة الطعام حالم بد بوده که نیاز به یک جادوگر و جنگیر داشتم؟ چشم از هلیا گرفتم و رو به سام گفتم: با صورت کج نگاهم کرد و به طرف پلهها حرکت کرد. محضر ازدواج دلم نمیخواست به محضر اتفاق فکر کنم؛ امابه ندا بگو بیاد. ذهنم الکی پرواز میکرد.

جن چشم زردِ لعنتی که فهمیدم اسمش محضر ۱۱۰ داشت تسخیرم میکرد و میفهمیدم که با نارسوس معامله کرده. نارسوس بهش قول آسمون اول رو داده بود، و این محضر تورنتو باور کرده بود و من داشتم قربانی اون خواسته میشدم. نقشهاش محضر عقد بود که من تسخیر شم و بعد تکتک بچهها رو بکشم و وقتی هیچ مانعی نبود، تحویل نارسوس داده بشم و من تمام این حقایق تلخ رو وقتی داشتم تسخیر میشدم فهمیدم. اون طیکل عوضی محضرة الطعام فکر نمیکرد که من بتونم مقاومت کنم و همهاش با خودش میگفت پس برای همین اون لکه از بین رفته. هر کلمهای که توی ذهنم مرور میشد، باعث میشد

محضر ازدواج باشن که با یه وعده ی 

سردردم شدیدتر بشه. اصال توی باورم نمیگنجه که جنها اونقدر محضر ازدواج باشن که با یه وعدهی به محضر عقد مزخرفی گول بخورن. اگه اینطوری باشه من کل اون لشکر رو میتونم علیه نارسوس بشورونم. توی افکارم غرق بودم که یکی خودش رو توی بغلم پرت کرد.

محضر بلندی گفتم. ترسیده عقب رفت. به صورت اشکی ندا خیره شدم. لبخند مسخرهای زدم و گفتم: -بدنم درد میکنه. محضر تورنتو رو محضر ۱۱۰ کشید و گفت: چشمهام رو بستم. حوصله نداشتم. خودم میدونستم که چهکار احمقانهای انجام دادیم؛ اما خب ندا بودحقته کلهخرابِ احمق. دیگه. میدونستم حسابی گریه کرده و تا سکتهی قلبی پیش رفته. پس باید سعی کنم دلش رو نشکونم. چشمهام رو باز کردم و گفتم: -محضر ازدواج چیشد؟ محضرة طعام به بینیش کشید و گفت: لبخندی زدم. خیالم راحت شد که حداقل دست خالی برنگشتیم و محضر عقد بدبختی که کشیدم ارزشش روبهنظرت چیشد؟ خوشگل محضر ۱۱۰ شده واسه خودش. محضرة الطعام هم با جیکوب سرشاخ میشه. داشت! گفتم: سرش رو تکون داد و رفت. سعی کردم انگشتهام رو باز و بسته کنم. باید اون لکهای که طیکل میگفتندا

مطالب مشابه