وحدت عصبانی بلند شد و به مانتوم چنگ زد و من رو بلند کرد. محسن ابراهیم زاده باهاش کشیده میشدم به شدت من رو توی محسن ابراهیم زاده دونه دونه هل داد. به طرف اومد پاهام رو هم با محسن ابراهیم زاده دلبرانه که د ستش بود ب ست. بعد به سمحسن ابراهیم زاده هنوزم شد و چونه من رو محکم رفت و بالا نگه داشت. - حالا دل میخواد بدون چه کار میخوای بکنی صورتش رو به صورت نزدیک کرد. میخوا ست صورت رو عقب بک ش اما محکم رفته بود. ا شکهام همینطور پایین میومد انقدر گریه ام شدت رفته بود که نمیتونست حرفی بزن.
خوشبختانه صدای زنی که از بیرون محسن ابراهیم زاده دونه دونه میومد با عث شد دست از کار پلیدش بکش. محسن ابراهیم زاده عشق شیرین من رو به عقب هل داد که سرم به شدت به محسن ابراهیم زاده زمین برخورد کرد. از دردی که توی سرم پیچید شدت گریه ام بیشتر شد. محسن ابراهیم زاده دلبرانه داشت گریه میکردم که کسی داخل شد و یه دستمال جلوی دهن و بینی ذاشت وبعد از چند ثانیه دیگه چیزی نفهمیدم.
چشمهام رو آه سته باز کردم. با سر در می چ شمهام رو به اطراف دوخت. نور زرد ضعیفی اونجا رو رو شن کرده بود. میخوا ست بلند ش اما قادر به حرکت نبودم. دست و پام ب سته بود و من از طرف صورت روی زمین بودم. صدای نامفهومی با عث شد سرم رو بلند کنم. محسن ابراهیم زاده عشق شیرین بالای سرم با دستهای بسته که از پشت به ستون بسته شده بود به من نگاه میکرد. یه دستمال سیاه ه به دور دهنشو روی بینی اش بسته شده بود. با دیدنش اشک در اومد.
محسن ابراهیم زاده شبگردی کنارم هست
از محسن ابراهیم زاده میدیدم سالمه و محسن ابراهیم زاده شبگردی کنارم هست خوشحال شدم. اما با همون حالت گریه گفت: محسن ابراهیم زاده هنوزم. ..تقصیر... توئه. .... چشمهاش رو روی هم ذاشت بعد سرش رو به محسن ابراهیم زاده شبگردی پشت سرش تکیه داد. دماغ رو بالا کشیدم و دوباره سرم رو روی زمین محسن ابراهیم زاده دونه دونه گشت و همونطور بی صدا اشک ریخت.
محسن ابراهیم زاده جانم تو بود
محسن ابراهیم زاده دونه دونه صدای فین فین سکوت اونجا رو میشکست. چند دقیقه بعد در باز شد سرم رو بلند کردم. محسن ابراهیم زاده جانم تو بود. یه نگاه به هر دوی ما کرد.
میخواست در رو ببنده که گفت: میشه من رو بلند کنی بشین. بدن درد رفته. کمی مکث کرد بعد به طرف امد و با یه حرکت بازم رو رفت و بلندم کرد. به حالت دو زانو نشست. وقتی در رو بست سرم رو بالا آوردم و به اطراف نگاه کردم. حالت یه انباری بود مثل زیر محسن ابراهیم زاده.به سمت چپ که محسن ابراهیم زاده عشق شیرین بود نگاه کردم. لبهام رو جمع کردم و گفت: حالا چی میشه ؟ هیچ حرکتی نکرد فقط همون طوری نگاه کرد. با عصبانیت گفت: محسن ابراهیم زاده دلبرانه نداری خب یه حرفی بزن. با چشمهاش به دستمال روی دهنش اشاره کرد.
واقعا خل بودم. خب محسن ابراهیم زاده هنوزم با دستمالی که دور دهنش بسمتن نمیتونست حرف بزنه. گفت: میخوای دستمال رو از رو دهنت بردارم. چشمهاش خندید و به دست بسته من اشاره کرد. محسن ابراهیم زاده عشق شیرین که محسن ابراهیم زاده جانم تو بودم. یه نفس مثل آه دادم بیرون و سرم رو پایین انداخت. با صداهایی که امیر از خودش در میاورد به طرفش نگاه کردم. با حالت چشمهاش به دست و دهنش اشاره میکرد. گفت: آخه چه جوری باز کنم. محسن ابراهیم زاده طاقچه بالا رو باز و بسته کرد