سر بلند کردم و بی اختیار بغضم ترکید. کانون همسریابی تهران گریه میکردم و سروش کالفه حرف میزد. انگار انتظار دیدنش رو داشتم. تموم این مدتی که سکوت کرده بودم بغضم رو جمع کرده بودم و با دیدنش انگار که حامی ام رو دیده باشم بغضم ترکیده بود. حرفهاش مثل آبی روی آتیش بود. -عزیزم چرا گریه میکنی؟ دنیا که به اخر نرسیده. مگه سروش مرده که اینطوری گریه میکنی؟
سایت همسریابی تهران امید بس کن طاقت دیدن اشکاتو ندارم
وای سایت همسریابی تهران امید بس کن طاقت دیدن اشکاتو ندارم. کانون همسریابی تهران عزیزم همه چیز درست میشه تو فقط با من باش من مثل کوه پشتت می ایستم. پاییز گریه نکن دیگه. سر بلند کردم و با بغض گفتم: -سروش میترسم. -از چی میترسی پاییزم. سایت همسریابی تهران خشگلم؟
هنوز روبه روم ایستاده بود و دستش رو به لبه میله کیوسک تلفن زده بود. نگاهش روی صورتم کنکاش میکرد. با دستم اشکام رو پاک کردم و گفتم: -کانون همسریابی تهران اثاثمون رو ریخته توی باغ و گفته تا فردا باید برید. کجا بریم سروش؟ چرا اینجوری شد؟ چرا فکر میکنن من زیر پات نشستم؟ چرا فکر میکنن من چشمم دنبال مال و منال تو؟ سروش چرا؟ چرا پری اون حرفها رو به مامانم زده بود؟ چرا مامانت حرمت این همه سال خدمت پدر و مادرم رو نگه نداشت و تو روش وایساد و گفت نمک دون شکستید؟ سروش مگه پدر و مادر من خالصانه این همه سال خدمت نکردند؟ پدر و مادرت صدقه سری که بهمون نمیدادن. زحمتی که پدر و سایت همسریابی تهران امید من میکشیدن اونقدر حرمت نداشت؟
دستم رو گرفت و گفت: -سایت همسریابی تهران بیا بریم تو ماشین باهم حرف بزنیم. مرکز همسریابی تهران زشته مردم میبینن. سر تکون دادم و به دنبالش راه افتادم. تموم غضه هام و زخمهام سر باز کرده بودند. چقدر غم توی دلم تلنبار شده بود که یک نفس بدون پلک زدن به چشماش خیره شدم و حرف زده بودم. وقتی که کنارش روی صندلی نشستم آرامش خاصی وجودم رو پر کرد. حاال سروش رو داشتم. خیلی بیشتر از همیشه دوستش داشتم. دستم رو گرفت و در حالی که در نگاهش شرمندگی موج میزد گفت: -پاییز با مامان حرف زدم گفت که پری هر چیزی دلش خواسته گفته. منتهی دروغ گفته بود. گفته بود که تو به من پیشنهاد دادی. مرکز همسریابی تهران همه چیز رو بهش گفتم. گفتم که عاشقتم و میخوامت. گفتم که اگه اون سر دنیا هم میرفتی دنبالت میومدم. کانون همسریابی تهران من. .. من دوستت دارم سایت همسریابی تهران این رو بهش گفتم. من بدون تو نمیتونم زندگی کنم. کانون همسریابی تهران امید من شرمنده روی توام. شرمنده روی مامانت و بهارم. من نمیدونم باید چی بگم. به خاطر پری من اول کار شرمنده روتون شدم. نباید اینطوری میشد. باید همه چیز بی سروصدا میشد. دلم میخواست کم کم همه چیز رو بهشون بگم تا بفهمن اونطوری که فکر میکنن نیست.
مراکز همسریابی تهران میخواستم بهشون پسرهای پولداری که هر روز بهت پیشنهاد میدادن
مراکز همسریابی تهران میخواستم بهشون پسرهای پولداری که هر روز بهت پیشنهاد میدادن رو نشونشون بدم و بگم که مرکز همسریابی تهران اهمیتی برای پول قائل نیست. اما حیف. حیف که پری همه چیز رو خراب کرده بود. من میدونم مامان و بابا تو رو دوست دارن. مامان همیشه خودش میگفت دلم میخواد یه عروس به خانومی پاییز و فهمیدگی بهار داشته باشم. پاییز مامان و بابا تو رو دوست دارن. منم. .. منم که بدون تو نمیتونم زندگی کنم. سایت همسریابی تهران من رو ببخش. من شرومنده روتم چقدر حرفهاش آرومم میکرد. چقدر متین و فهمیده بود که به جای پری و مادرش اون شرمنده بود. سرش رو با خجالت پایین انداخته بود و از آرزوهاش حرف میزد. بغضم رو فرو خوردم و گفتم: -مراکز همسریابی تهران حاال چی کار کنیم؟ سرش رو باال اورد و به چشمهام خیره شد. در نگاه سیاهش غرق شدم. نم اشک در چشماش نشسته بود و ستاره های نگاهش اسمم رو صدا میکرد. در چشماش کانون همسریابی در تهران از صداقت وجود داشت. اطمینان داشتم که این مرد تکیه گاهی امن برای زندگی من میشه. فقط خودش رو میخواستم. -مرکز همسریابی تهران به من قول بده که توی این مصیبت کم نمیاری.