جلوی خونهی مریم جون. یاد روز اولی افتادم که اومده بودم اینجا، االن چهقدر همه چی عوض شده! تارا هم اومده بود و پیش مریم جون بود. منم چون عروس این کانال های دوستیابی واتساپ قبل همه اومدم تا به کارا سرو سامون بدیم. از ماشین پیاده شدیم و زنگ خونه رو زدیم. بعدکلی احوالپرسی و روبوسی همه سمت اتاق مهمونا راهنمایی شدیم؛ ولی من سمت اتاق قبلی خودم حرکت کردم. با باز کردن در همه خاطرات حمله ور شدن! لحظههای شیرینی که با کانال دوستیابی واتساپ اینجا داشتم. ازفرزانه نگم که چهقدر ب وسه بارونم کرد؛ به خاطر بیوفاییام هم گوشم رو کشید که کانال دوستیابی در واتساپ از دستش نجاتم داد. براش خیلی خوشحال شدم؛ چون نامزد کرده بود. اونم با کی؟! با احسان خودمون! احسان دیگه اون احسان قبلی نبود!
بغل کانال دوستیابی واتساپ وب یه فرشته کوچولو خوابیده بود
خیلی خجالتی و سربه زیر شده بود. بعد دوشی مختصر لباسام رو عوض کردم و پایین رفتم. همه روی مبل نشسته بودن و مشغول صحبت بودن. بغل کانال دوستیابی واتساپ وب یه فرشته کوچولو خوابیده بود که تا دیدمش با ذوق جیغ کشیدم و پلهها رو دوتا یکی پایین رفتم. همه خندیدن و کانال دوستیابی واتساپ با عشق نگاهم کرد. -بده به من این فسقل خاله رو ببینم! کانال دوستیابی در واتساپ گرفتم و با احتیاط بغلش کردم. صورت معصومش خیلی به دل مینشست. دلم میخواست اون لپای سفید و تپلش رو بگیرم و یه دل سیرگازش بزنم. با پشت انگشتام صورتش رو لمس کردم.
کانال های دوستیابی واتساپ زشته! -کسی حواسش
دستای یکی دور کمرم حلقه شد و نفساش توی صورتم پخش شد -کانال های دوستیابی واتساپ زشته! -کسی حواسش به ما نیست عزیزم، چهقدر مادر شدن بهت میاد! خجالت کشیدم: -بیا بغلش کن ببینم پدر شدن بهت میاد یا نه؟ با احتیاط بغلش کرد. ذوق مرگ شدم. خیلی بهش میاومد! لبخندزدم: -خیلی بهت میاد!
خندید، مردونه و قشنگ! جوری که چال لپش دلم رو به ضعف انداخت. -میدونم بهم میاد عشقم. انشاءهلل به زودی بچه خودمون رو بغل میگیرم. -کانال دوستیابی در واتساپ خجالت بکش! -مگه چی گفتم جیغ جیغو؟ چشمام گشاد شد: -باز تو به من گفتی جیغ جیغو؟! -آره عشق خودمه! دلم میخواد اینجوری صداش بزنم، مشکلیه؟ -نه چه مشکلیه آقای بق بقو؟! حیف بچه بغلته؛ وگرنه کانال دوستیابی واتساپ رو میرسیدم. بازم خندید و با دلم بازی کرد. میخواستم بگیرمش و اونقدر فشارش بدم تا بفهمه چهقدر دوستش دارم. پسر کانال دوستیابی واتساپ وب رو که اسمش رو سامیارگذاشته بود رو دادم بغلش و کنارش روی مبل نشستم. تارا: خواهری خیلی برات خوشحالم! گونهاش رو بوسیدم و گفتم: -منم خوشحالم که دارین برمیگردین پیشمون! هیلدا به زور خودش رو جا کرد و وسطمون نشست. -کانال های دوستیابی واتساپ بدون من هم رو ماچ موچ میکنین؟! یاال هرکدوم یه ماچ آبدار ازگونهام بکنین ببینم.
هردومون خندیدم و گونهاش رو بوسیدیم. دستاش رو دور هرکدوممون انداخت و گفت: -ما تا ابد سه تا خواهریم و همدم هم دیگه و یه داداش زشت هم داریم که مجبوری باید تحملش کنیم. هرسه تامون باصدای بلند خندیدیم. هیراد: هوی شنیدما چی گفتین! یاال حرفتون رو پس بگیرین تا پری رو به جونتون ننداختم. پری: وا مگه من وحشیم؟! بعدش هم من هیراد: آره دیگه، جدا؟! حاال اگه روی حرفت هستی وایسا زشت رو نشونت بدم. پری با خنده بلند شد و سمت پلهها دوید، کانال دوستیابی در واتساپ هم دنبالش! همه با صدای بلند داشتن میخندیدن. مریم جون: این بچهها دل آدم رو میبرن، منم دلم خواست! محکمتر از قبل خندیدیم. موقع خواب هرکسی اتاق خودش رفت تا بخوابه. داشتم از کنار اتاق کانال دوستیابی واتساپ میگذشتم که یهو در باز شد و داخل کشیده شدم. -چیکار میکنی کانال های دوستیابی واتساپ! -وای ترالن! میدونی چهقدر دلم برات تنگ شده؟! -کمی صبرکنی بهم میرسیم! -کانال دوستیابی واتساپ وب من صبر ندارم. دستم رو کشید و در رو قفل کرد