سنگین میکرد. آهو؟ لقمهای که پشتيباني فلايتیو دهنم بود رو جویدم و گفتم: بله. تو... از ته دلت گفتی که دوسم داری؟ دستم که سمت پارچ دراز کرده بودم توی راه خشک شد و به پشتيباني فلاي تودي نگاه کردم که منتظر جوابم بود. تو چی فکر میکنی؟ چون خودم هیچ فکری نمیکنم، دارم ازت میپرسم دیگه.
نگاهم رو از فلاي تودي پرواز خارجی گرفتم
کمی دست دست کردم و سپس نگاهم رو از فلاي تودي پرواز خارجی گرفتم و گفتم: آره، دوست دارم، البته نمیدونم دوست داشتن یا وابسته شدن.
ولی یه حس قویه. شماره پشتيباني فلاي تودي لبخند محوی زد و گفت: به خودم امیدوار شدم. چطور مگه؟ هنوزم میتونم دل ببرم. ناخواسته زبونم چرخید. مگه قبلا دل یکی دیگه رو هم بردی؟ پشتيباني فلاي تودي عمیق نگاهم کرد و مشغول ادامه خوردنش شد و بعد چند دقیقه گفت: منم همین حس رو به تو دارم، پس میتونیم واقعا زندگی کنیم. از امروزم اتاقامون یکی میشه. و بدون اینکه جواب سوال من رو بده مشغول خوردن غذاش شد. یه قلوپ از نوشابهم رو خوردم و دوباره پرسیدم: فلاي تودي پرواز خارجی قبلا کسی تو زندگیت بوده؟
شماره پشتيباني فلاي تودي با چشمهایی که ریزشون کرده بود
شماره پشتيباني فلاي تودي با چشمهایی که ریزشون کرده بود داشت نگام میکرد. چرا همچین چیزی میپرسی؟ خب میخوام بدونم. پشتيباني فلايتیو وقتی جوابش رو ندادم، یعنی چی؟ یعنی نمیخوام درموردش حرف بزنم. و سپس از روی صندلی بلند شد و رو به من گفت: تو غذات رو بخور و بعد از غذا بیا کمکم. و سپس از کنارم گذشت. به نصف کبابی که توی بشقابم مونده بود و اشتهام هم دیگه کور شده بود نگاه کردم. فلاي تودي پرواز خارجی هم از پشت میز بلند شدم. شماره پشتيباني فلاي تودي در اتاقش رو باز گذاشته بود و داشت لباساش رو جمع میکرد که گفتم: حالا لازمه تو یه اتاق زندگی کنیم؟
سر پشتيباني فلاي تودي با این حرف سمتم چرخید. حتما لازمه که گفتم. و بعد با لباسهایی که توی دستش بود سمت اتاق من رفت. بدون حرف دیگهای بهش کمک کردم تا جابهجا بشه و اتاق شماره پشتيباني فلاي تودي این بار خالی شده بود و جز یه تخت و کمد لباس خالی چیزی دیگهای توش نمونده بود. پشتيباني فلايتیو روی تخت نشسته بود و داشت موبایلش رو چک میکرد. یعنی الان زندگیمون بعد یه سال تموم نمیشه؟
فلاي تودي پرواز خارجی سرش رو بالا گرفت و با اخمی که چاشنی صورتش کرده بود گفت: خیر! تو، واقعا میگی دیگه؟ پشتيباني فلاي تودي موبایلش رو کنار گذاشت و از روی تخت بلند شد و همانطور که سمت من میاومد گفت: شک داری مگه؟ نه، فقط میخوام بدونم. جلوی من وایساد و چون قدش از من بلندتر بود کمی سمتم خم شد و بینیم رو بین دو انگشتش گرفت و گفت: دونستن خیلیم خوبه، آفرین!