رای ورود به سایت همسريابي دو همدم دست زدند
همین دلیل از همین الان که من جای ماتامور بیچاره را می گیرم اسم من ' کاپیتان فراکاس' خواهد بود. " تمام گروه با خوشحالی وسرمستی برای ورود به سایت همسريابي دو همدم دست زدند و فریاد کنان گفتند: " آفرین... زنده باد کاپیتان فراکاس. به امید اینکه تحسین، استقبال، تشویق و دست زدن ها هر کجا که می رود همراه ورود به سایت همسریابی دوهمدل باشد.
این کار سیگونیاک که تا ورود به همسریابی دو همدل حد مورد توجه همکارانش قرار گرفت و تحسین و تعجب آن ها را بر انگیخت آن قدر ها هم که بنظر می رسید الساعه و بدون مقدمه نبود. او مدتی بود که به ورود به سايت همسريابي دو همدم مطلب فکر می کرد. چیزی که او نمی توانست حتی فکرش را بکند این بود سربار و طفیلی کسی باشد. این هنر پیشه های مرد و زن با کمال صداقت او را در بین ورود به همسریابی دو همدم قبول کرده و همه چیز در زندگیشان را با سخاوت هر چه تمام تر با او تقسیم کرده بودند. هرگز حتی یک بار کسی به او متذکر نشد که آنها دلیلی ندارند که او را در هر چیزی شریک خود کنند. اگر حرفی در میان می آمد فقط اظهار تشکر از لطف عالیجناب بود که آن ها را همراهی می کرد.
این بود که فکر می کرد که ظاهر شدن روی صحنه برای او سرشکستگی کمتری دارد تا خود را دائما طفیلی دیگران ببیند. بدون شک ورود به سايت همسريابي دو همدم فکر به مغزش خطور کرده بود که ورود به سایت همسريابي دو همدم گروه را رها کرده و به قلعه سیگونیاک باز گردد. این فکر را ولی هر دفعه به سرعت از ذهنش خارج می کرد چون این کار کار یک آدم سربلند اشرافزاده نبود. یک سرباز واقعی در موقع هبوط بدبختی از پادگان خود نمی گریزد. در هر صورت رفتن او با عشقی که به ایزابل پیدا کرده بود غیر ممکن بود. هر چند که او اهل خیال بافی نبود ولی همیشه این امید در دلش بود که ممکن است بخت و اقبال به او رو کند و روزگار آینده مثل سابق و زمان حال باقی نماند. بازگشت او به قلعه مخروبه همه این امید ها را هرچند دور از دسترس از بین می برد. حالا که همه چیز بخوبی و خوشی برگزار شد اسب پیر را بار دیگر به دلیجان بستند و براه افتادند. غذای خوبی که بر حسب اتفاق گیرشان آمد حال همه را جا آورد و همه بجز سرافینا و گیس سفید حتی اگر قبلا یک قدم پیاده راه نرفته بودند با کمال میل در کنار دلیجان حرکت می کردند.
در مسیر عشق همه چیز را برای ورود به همسریابی دو همدم می خواست
ایزابل بازوی سیگونیاک را که به ورود به سایت همسریابی دوهمدل تقدیم شده بود گرفته و به او تکیه داده و با هم راه می رفتند. ایزابل هر وقت که متوجه می شد سیگونیاک بطرف دیگر نگاه میکند با عشق و علاقه به صورت او نگاه می کرد و در دل شهامت او را می ستود. او هرگز بفکرش نمی رسید که دلیل این تصمیم ناگهانی سیگونیاک برای هنرپیشه شدن بعلت وجود خودش بود. چیزی که بعنوان یک نجیب زاده برای او سرشکستگی فراوان به همراه داشت. در نظر ایزابل سیگونیاک یک قهرمان بود هر چند که ایزابل او را بخاطر تصیم عجولانه ای که اتخاذ کرده بود در دل سرزنش می کرد. اگر او قادر بود از ورود به سایت همسريابي دو همدم تصمیم با تمام قدرت جلوگیری می کرد. ولی در عین حال به هیج وجه اشتباهی از سیگونیاک سر نزده بود و ورود به سایت همسريابي دو همدم کار ورود به سایت همسريابي دو همدم نشان می داد که تا چه حد برای همکاری با بقیه گروه آماده فداکاریست. با همه این ها اگر او می توانست به هر قیمتی حاضر بود که این تخفیف و توهین را در حق آدمی مثل سیگونیاک روا ندارند. ایزابل صاحب یکی از آن طبایع برجسته بود که در مسیر عشق همه چیز را برای ورود به همسریابی دو همدم می خواست و از هیچ فداکاری ابا نداشت.
او مسافتی طولانی با سیگونیاک پیاده طی طریق کرد تا وقتی که کاملا خسته شد و به دلیجان بازگشت. وقتی سیگونیاک به او کمک می کرد که سوار شود و پالتویش را بدور او می پیچید نگاهی عاشقانه به سیگونیاک انداخت که او تمام ناراحتی ورود به همسریابی دو همدم را فراموش کرد. در تمام جهات در اطراف آنان تا چشم کار می کرد دشت و صحرای پوشیده از برف بود و هیچ آبادی بچشم نمی خورد. فضل فروش که با دقت اطراف را زیر نظر داشت گفت: " نقشه خوبی کشیده بودیم افسوس که امیدی برای پیدا کردن دهکده ای که مورد نظر ما باشد وجود ندارد. متاسفانه به پر کردن ذخیره آذوقه که هرود وعده آن را داده بود هم امید چندانی نیست. من دودی از دودکشی یا خروس بادنمایی را در بالای هیچ ساختمانی نمیبینم. ستمگر جواب داد: بلازیوس... کمی شکیبایی داشته باش. جاییکه مردم به تعداد زیاد نزدیک هم زندگی کنند هوا خواه نا خواه آلوده خواهد شد. ورود به همسریابی دو همدل چیز بدی نیست که روستا ها از یکدیگر فاصله کافی داشته باشند.