. دستانم رو روی چشمانم گذاشته بودم تا ورود به سایت همسریابی دو همدل جدیدرو نبینم. تا ورود به سایت همسریابی دو همدل رو نبینم. چه مظلومانه گریه میکرد تا ناراحتی اش رو بیرون بریزد. چه غریبانه سر به شانه ام گذاشت و در حالی که هق هق مان در هم امیخته بود گفت که ورود به سایت همسریابی دو همدلا امیدش من هستم. تنها کسی که بینهایت دوستم دارد ورود به سایت همسریابی دو همدلم هستم. ای کاش میفهمید که ورود به سایت همسریابی دو همدل تنها امیدش ناامیدش میکند و تنهای تنهای باقی میماند. ای کاش.... بازم دلم گرفت و ورود به سایت همسریابی دو همدل جدید کردم بازم به گریه هام میخندن دلیل یک عمر ماتمم چی بوده با صدای گریه خودم به خودم اومدم و سریع از جا پریدم. نفهمیدم کی خوابم برده بود. ان هم در ان اوضاع و احوال و انجا. از روی زمین بلند شدم و در حالی که چشمانم رو دست میکشیدم به ساعت نگاه کردم. ورود به سایت همسریابی دو همدله ساعت هفت صبح رو نشان میداد. بیاختیار بلند شدم و به سمت اشپزخانه رفتم. دوباره دیشب خواب پدر رو دیده بودم.
همان خوابی که در شمال و ماه عسل دیده بودم. دوباره برایم الالیی میخواند و ورود به سایت همسریابی دو همدل اهسته سر بر بالینش میگریستم. او سدت به سرم میکشید و بدون اینکه حرف دیگری بزنه ارام ارام در گوشم الالیی اش رو زمزمه میکرد.
ورود به سایت همسریابی دو همدلم رو روشن کردم
نفس عمیقی کشیدم و پیش خودم گفتم که انشاهلل خیر است و ورود به سایت همسریابی دو همدلم رو روشن کردم تا سبحانه ورود به سایت همسریابی دو همدلا رو اماده کنم. تمام بدنم یخ زده بود. نمیدانم از ترس بود یا از دلهره. قلبم چنان در سینه ام بیتابی میکرد هر لحظه حس میکردم سینه ام رو پاره خواهد کرد و پا به بیرون خواهد گذاشت.
برای ارامش یافتن دستم رو روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. ایستادم و به اطرفم نگاه کردم. تا چشم کار میکرد چمن و درخت بود. سر صبح هوای پاییزی ورود به سایت همسریابی دو همدله سرد بود و من پالتویم رو سخت به تنم کشیده بودم. نگاهم رو با افسوس به روبرو انداختم و هر لحظه با خودم میگفتم که برگردم یا بمانم. انقدر بیتابی میکردم که نتوانستم قدمی دیگر بردارم و همانجا روی صندلی نشستم و بی اختیار به گریه افتادم.
چرا ورود به سایت همسریابی دو همدل جدید این کار
من ای کاش هیچ وقت اینطور نمیشد.چرا ورود به سایت همسریابی دو همدل جدید این کار رو با ورود به سایت همسریابی دو همدل کرد؟چرا من این تقاضا رو از او کردم؟ چرا ؟ چرا ؟چرا؟ ای کاش راه برگشتی وجود داشت و من با شتاب از انجا دور میشدم اما تصویر چشمان گریان سروش در شب قبل در جلوی چشمم رژه میرفت و من بیاختیار از جا بلند شدم.
هر طور شده باید این کار رو انجام بدم. به خاطر ورود به سایت همسریابی دو همدله. به خاطر بقای زندگیمون. به خاطر عشقی که به سروش دارم. سروش نباید اینطور افسرده باشد. دیشب حرفهایش جگرم رو به اتش کشیده بود. او میترسید. ورود به سایت همسریابی دو همدلا جدایی از من میترسید و حتی با ترس و لرز گفت که اگر نتواند پول رو جور کند به زندان خواهد افتاد. قلبم تیر کشید و بیاختیار دستم رو روی سینه ام گذاشتم و ورود به سایت همسریابی دو همدله در هم کشیدم. این چند روز به قدری استرس داشتم که کالفه شده بودم. حالت تهوع گرفته بودم و دهانم گس شده بود و مزه زهرمار میداد. دلم میخواست از ورود به سایت همسریابی دو همدلم فرار کنم. ورود به سایت همسریابی دو همدلا طرفی بدنم از شدت هیجان یخ کرده بود و از طرفی در دلم اشوب بود. به قدری حالم بد بود که هر ورود به سایت همسریابی دو همدل جدید امکان افتادنم رو میدادم. چند قدم که برمیداشتم نفس کم میاوردم و مجبور میشدم بایستم و نفسی تازه کنم.