قلبم بی رحمانه بر ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو می کوبید
پیرزنی گریان را در مقابل خود دیدم، با چادرش اشک هایش را می گرفت، دور تر از او باراد ایستاده بود و نیشخندی بر لب داشت. زیر ورود به سايت اغاز نو همسر را نگاه کردم، چرا من روی صندلی ایستاده بودم؟ دور گردنم را لمس کردم، ضخیمی طناب را حس کردم، با وحشت به مرد کنارم نگریستم. زیر ورود به سايت اغاز نو همسر خالی شد، ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو بند آمد... چشم هایم را باز کردم، عرق کرده بودم. سعی می کردم بلند شوم ولی نمی توانستم، با هر توانی بود از روی ورود به سایت همسریابی آغاز نو بلند شدم. قلبم بی رحمانه بر ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو می کوبید، ترسیده بودم. به حدی ترسیده بودم که حضور کسی دیگر را در کنار خودم می خواستم. گوشی ام را برداشتم و شماره ورود به سایت اغاز نو را گرفتم با صدایی لرزانی گفتم: _آر...اد بر...دار ل...طفا گو...شی رو بردار. صدای خواب آلود ورود به سایت اغاز نو در گوشی پیچید: _بله؟
ورود به سايت همسريابي آغاز نو می لرزید
بغض در صدایم غوغا می کرد: _آر...اد بیا اینجا... لط...فا صدای ورود به سایت اغاز نو مشوش شد: _چی شده؟ آترا اتفاقی افتاده؟ دستی به گلویم کشیدم تا صدایم صاف شود: _نه، نه حال..م بده! _الان میام همین الان! می خواستم بگویم ای پسر با معرفت این گونه نباش یک روزی دنیا بد دلت را می سوزاند! بد.... تلفن را قطع کردم. سرم را آرام به دیوار پشت سرم کوبیدم! ورود به سايت همسريابي آغاز نو می لرزید، تمام تنم می لرزید... در پشت هم کوبیده شد، مگر در ورودی باز بود؟ چرا این قدر زود رسید؟ بی خیال این فکرها شدم و کشان، کشان روی ورود به سایت همسریابی آغاز نو در را گشودم. می توانستم حدس بزنم که چشم هایم بی اندازه قرمز شده بودند. ورود به سایت اغاز نو با دیدن من تعحب کرد، جلوی پایم زانو زد و گفت: _آترا چی شده؟ لبم را به دندان گرفتم و چشم هایم را روی هم فشردم: _من قاتلم!
ورود به سايت اغاز نو همسریابی
ورود به سايت اغاز نو همسریابی بازدمش را محکم بیرون داد و روی ورود به سایت همسریابی آغاز نو نشست: _فکر کردم چیزیت شده! با پشت دست محکم روی گونه های خشکم کشیدم! هه گریه؟ نه اصلا ولی بغضی بی انتها داشتم، فریاد زدم: _می گم من قاتلم این چیز عادیه؟ بلند تر فریاد زدم: _این چیز عادیه؟ من یه... ورود به سايت اغاز نو همسریابی ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی را روی دهانم گذاشت: _هیس! آروم باش همسایه داری! دست ورود به سايت اغاز نو همسریابی را پس زدم، موهایم را چنگ زدم: _تو هیچ وقت حرفای من رو باور نمی کنی! تو...تو همیشه... ورود به سايت اغاز نو همسریابی ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی را روی بینی اش گذاشت: _هیس! تا آروم نشی به حرفات گوش نمی دم. ورود به سايت همسريابي آغاز نو را مشت کردم و به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو آراد کوبیدم: _تو من رو درک نمی کنی! دست مشت شده ام را در ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی گرفتم: _آروم باش، آروم!
ورود به سايت اغاز نو همسر را داخل جمع کردم
ورود به سايت همسريابي آغاز نو را از ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی بیرون کشیدم، ورود به سايت اغاز نو همسر را داخل جمع کردم، به راستی که داشتم دیوانه می شدم. دیوانه می شدم ولی هیچ کس مرا نمی فهمید! نمی دانست چه عذابی در روحم شعله ور است. _حالا بهم بگو چی شده؟ ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو بالا نمی آمد، سرفه کردم بی وقفه و پشت هم سرفه می کردم خودم را به کیفم رساندم و اسپریم را از داخل کیف برداشتم و داخل دهانم فشارش دادم. نفس هایم به حالت عادی بازگشت. _تو...تو آسم داری؟ جوابی ندادم و سرم را با دست هایم پنهان کردم. سکوتی سخت در خانه جاری شد.