ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل هامان
هامان
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل رضا
رضا
35 ساله از جیرفت
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل عماد
عماد
43 ساله از ابرکوه
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
41 ساله از اصفهان

لینک همسریابی شیدایی جدید

همسریابی شیدایی جدید فارسی با لودگی یک تای ابروش رو باال برد و گفت: -اختیار دارید خانم من خیلی هم خوشمزه هستم. اگر میخواید چنگال بدم خدمتتون امتحان کنید

لینک همسریابی شیدایی جدید - همسریابی


تصویر لینک همسریابی شیدایی جدید

، با ذوق کودکانه به تمام همسریابی شیدایی جدید فارسی گوش میدادم و از این فرصت پیش امده استفاده کرده بودم و تمام وسایل ماشین رو نشونش میدادم و نامشون رو میپرسیدم. همسریابی شیدایی جدید با خنده مثل من ذوق میکرد و نام هر کدام رو پس از کلی سوال، جواب میداد و این کارش باعث خنده بیش از حدمون شده بود. اونقدر از در کنار او بودن لذت میبردم که فراموش کرده بودم به کجا میریم. توی خیابونی نگه داشت و از همسریابی شیدایی جدیدی خواست منتظرش بمانم. وقتی از ماشین پیاده شد به سمت در ماشین امد و در رو برام باز کرد و باز هم سرش رو خم کرد.

اونقدر از این کارش خنده ام گرفته بود که با ضربه ای که به بازویش زدم او رو متوجه خنده دار بودن کارش کردم و ازش خواستم که دیگه برایم سر خم نکنه. حس میکردم همسریابی شیدایی جدید فارسی کارش از روی ریا باشه. همسریابی شیدایی جدید دستم رو گرفت و هر دو از جوی اب روان رد شدیم و وارد خیابان اصلی شدیم. با دیدن مغازه های زیبا و شیک که پر از اینه و شمعدان بود پرسیدم - اینجا کجاست؟ در حالی که دستم رو توی دستش میفشرد گفت: -چهارراه مخبرالدوله... -همسریابی شیدایی جدیدی چی اومدیم اینجا؟ مغازه ای شیک رو نشونم داد و گفت: -اومدیم برای عروس خشگلم که توی دنیا تکه اینه شمعدون بخریم. اینه ای که با پیدا شدن قاب صورت پاییز خانم درونش، از خجالت اب بشه...

همسریابی شیدایی جدید فارسی با لودگی یک تای ابروش رو باال برد

خندیدم و در حالی که از شنیدن حرفهای سرشار از احساسش ذوق زده شده بودم گفتم: -بیمزه... همسریابی شیدایی جدید فارسی با لودگی یک تای ابروش رو باال برد و گفت: -اختیار دارید خانم من خیلی هم خوشمزه هستم. اگر میخواید چنگال بدم خدمتتون امتحان کنید... دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و پر صدا زدم زیر خنده. لبم رو به دندون گرفتم و با خجالت به اطرافم نگاه کردم. همسریابی شیدایی جدیدی با اشتیاق نگاهم میکرد. وقتی خنده ام تمام شد به صورتش که هنوز اماده شوخی بود نگاه کردم و با همان لودگی گفتم: -چنگال خدمتتون هست؟ با حیرت گفت: -همسریابی شیدایی هلو میخوای امتحان کنی؟ نوچی کردم و گفتم: -نه میخوام اون چشمای هیزت رو از جا در بیارم تا دیگه اینجوری نگام نکنی... خندید و من هم به خنده افتادم در صورتی که در دلم فریاد میزدم من عاشق اون چشماتم همسریابی شیدایی جدید... . وارد مغازه شیکی شدیم و من دهانم از دیدن ان همه اینه شمعدان شیک باز مونده بود. اونقدر جالی آینه شمعدان ها نگاهم رو گرفته بود که بیتوجه به اینکه قیمتهایشان سر به فلک میکشند با چشمانم به دنبال زیباترینشان بودم.

اونقدر در طرح و رنگشان تنوع وجود داشت که نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم. همسریابی شیدایی جدید فارسی هم که به کنارم ایستاده بود و با همان اشتیاقی که من در دیدن اینه و شمعدان داشتم به من خیره شده بود. جالب بود اشتیاق من برای زیبایی اینه و شمعدان بود و او به چهره من.. . همسریابی شیدایی هلو چهره من چه میدید که اینقدر مشتاق بود؟ او عاشقتر بود یا من؟

همسریابی شیدایی جدیدی گرفت و به اینه دوخت

نگاهم از اینه به صورت زیبایش افتاد. هنوز هم با لبخند به من نگاه میکرد. با ذوق لبخند زدم. چشمش رو از همسریابی شیدایی جدیدی گرفت و به اینه دوخت و برای لحظه ای نگاهمون در هم گره خورد. ابروم رو براش باال انداختم و در همون حال پرسیدم چیه؟ لبخندش رو پررنگتر کرد و زمزمه کرد. -دوستت دارم... خندیدم و بی اختیار سر به پایین انداختم. چقدر مهربون هستی سروش. بی توجه به من نگاهش رو روی آینه شمعدانی دوخت و در همون حال گفت: -همسریابی شیدایی هلو انتخاب نکردید؟ سر بلند کردم و حس کردم اون اینه شمعدان که چشمان همسریابی شیدایی جدید در ان میرقصید از هر اینه دیگری زیباتر است. دستم رو روی همان اینه شمعدان گذاشتم و در ذهنم احساسم رو تشویق کردم و گفتم: -همین قشنگه. سروش در حال بررسی آینه گفت: -همین؟

مطالب مشابه