.زانوهام سست شد و افتادم رو زمین که نرم افزار های دوست یابی اومد زیر بغلم و گرفت. بغضمو آزاد کردم، زجه زدم، اشک ریختم باورم نمیشد دقیقا مثل همون موقعی که فهمیدم و نمیتونستم قبول کنم چرا کسی که واسه نرم افزار های دوست یابی در ایران بار عاشقش شدم؟؟؟چرا؟
نرم افزار هاي دوست يابي گرفتمو
نه این خبر صحت نداره، ازجام بلند شدم که نرم افزار هاي دوست يابي گرفتمو گفت: کجا میری طنین؟
داد زدم: ولم کن مامان باید زنگ بزنم اداره...سریع بلند شدمو دنبال یه تلفن گشتم...گوشی طهورارو از رو میز برداشتم و شماره ی ارسلان و گرفتم بعد دو تا بوق با صدای دو رگه و گرفته جواب داد: بله؟ ارسلان...: صحت داره؟این خبری که شنیدم راسته؟؟؟ نرم افزار های دوست یابی ایرانی دروغه صدایی ازش نیومد اما بعد چند نرم افزار های دوست یابی شروع کرد به گریه کردن....
با صدای آروم و مردونش اشک میریخت! همه امیدم از بین رفت...کل خونه دوره سرم میچرخید، چشام سیاهی رفت و خوردم زمین. یه هفتس که شدم مرده ی متحرک، صبح از خواب پا میشم و زل میزنم به دیوار...شبم چشم از دیوار میگیرم و میخوابم. من، نرم افزار های دوست یابی ایرانی شاد و شیطون ترین دختر فامیل، رسیدم به اینجا...
نرم افزار های دوست یابی ایفون! بعد شنیدن مرگ تیام دیگه شوقی واسه زندگی ندارم
به نرم افزار های دوست یابی ایفون! بعد شنیدن مرگ تیام دیگه شوقی واسه زندگی ندارم. اون هیچوقت نفهمید که دوسش دارم؛من حتی خودمم نمیدونستم، اما با کما رفتنش با مرگش... بغض ٧ روزمو شکستمو زدم زیر گریه...امروز هفتمش بود و من هیچ تغییری نکردم...بلکه روز به روز افسرده تر و گرفته تر میشم! روزی که سقوط هواپیماشونو از اخبار شنیدم؛بعد اینکه حالم بهتر شد پاشدم و رفتم اداره...
نرم افزار های دوست یابی دم در پارچه های مشکی بود که حالمو بدتر میکرد و بعدم چهره های توهمو ناراحته نرم افزار های دوست یابی و و بقیه بچه های اداره... بهم گفت که فردای اونروز جنازه هاشون منتقل میشه پزشک قانونی و باید از انبوه جسدای سوخته، تیامو تشخیص بدن که بالاخره از روی یه سری وسایل که نرم افزار های دوست یابی ایرانی مونده بود، تشخیص دادن خودشه. نرم افزار های دوست یابی در ایران تشییع جنازه و سومش و نتونستم برم...نه دلشو داشتم نه شرایطشو، ولی امروز که هفتمش بود میخواستم برم. از جام بلند شدمو رفتم سمت کمده لباسام...
یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم...بهترین نرم افزار های دوست یابی حوصله ی آرایش نداشتم موهامم با کش پایین بستم و یه شال مشکی انداختم روش، یه ساکه کوچولو ام برداشتم و وسایل ضروریم و گذاشتم توش تا بعد از اونجا برم شمال...دیگه طاقته موندنه اینجا و مدام فکر به تیامو نداشتم. ساکو گرفتم دستمو از اتاق اومدم بیرون که دیدم نرم افزار های دوست یابی در ایران بابامم آماده ان و میخوان برن
منو که دیدن مامان گفت: کجا دخترم؟مگه توام میخوای بیای؟ آره...میام مامان: لازم نکرده با این حالت... نرم افزار های دوست یابی ایفون گفتم میام بعدم جلوتر ازشون راه افتادم و از خونه خارج شدم و رفتم سوار ماشین خودم شدم، چون بعدش میخواستم برم شمال...پامو گذاشتم رو پدال گازو ماشین از جا کنده شد! بعد ٤٠ دقیقه بالاخره رسیدم قبرستون...بهترین نرم افزار های دوست یابی چه کلمه ی سنگینی! نرم افزار های دوست یابی در ایران فکر نمیکردم بیام اینجا اونم سر نرم افزار هاي دوست يابي کی؟تیام! از ماشین پیاده شدم و رفتم به قطعه ی مورد نظر...همه بودن، از و بچه های اداره گرفته تا خانوادش، از خانوادش زیاد کسیو نمیشناختم فقط مامانشو باباشو داداشش صیام.. مامانش خانوم متشخصی بود که خب داغ پسره ارشدش مثل من نابودش کرده بود. مامانش رو سنگ قبرش نشسته بود و زار میزد و خوهراشم دلداریش میدادن! نرم افزار های دوست یابی با دیدنم اومد کنارمو گفت: سروان؟حالت بهتره؟