زنگ خونرو زدم و با صدای مامان که میگفت کیه به خودم اومدم نحوه استفاده از برنامه بامبل: بیا تو عزیزممنم مامان درو برام زد و منم واسه نرم افزار دوست یابی بامبل دست تکون دادمو رفتم تو... مامان با دیدنم، اومد جلو و بغلم کرد و گفت: سلام دخترم -سلام مامان جونم، چطوری؟ مامان: خوبم عزیزم تو خوبی؟؟ -خوبم مامان، چه خبرا؟بامبل در ایران کو؟ مامان: سلامتی...رفته بیرون واسه تولد دوستش کادو بخره. سری تکون دادمو رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردم...خواستم از اتاق بیاممامان: باباتم ادارستهوم...نرم افزار دوست یابی بامبلی چی؟
بیرون، که احساس کردم دلم پیچید...یهو حالم بد شد و جلو دهنمو گرفتم و رفتم تو دستشویی...تمام محتویات معدم که خالی شد، چند بار آب زدم به صورتم و درو باز کردم و رفتم بیرون...نحوه استفاده از برنامه بامبل با دیدنم زد به صورتشو گفت: خاک بر سرم، چیشدی تو؟چرا رنگت پریده؟ -هیچی بابا...بهم خوری کردم، حالم یکم بد شد بامبل در ایران: بذا الان برات دمنوش میارم بخوری حالت جا بیاد...
حالم بهتر شده بود که زنگ زدم نرم افزار دوست یابی بامبل گفتم بیاد دنبالم، اونم اومد و چون خسته بود دیگه نیومد داخلو منم آماده شدم و از مامان اینا خدافظی کردمو رفتم بیرون. سوار ماشین شدمو بهش سلام کردم، اونم جوابمو داد و راه افتاد. وقتی رسیدیم خونه هم چند باری حالم بهم خورد که بازم نذاشتم تیام متوجه شه...چون نمیخواستم نگران شه اما...نرم افزار دوست یابی بامبلی حدس میزدم که...که... رفتم تو اتاق خوابو، یه لباس خواب بچگونه که تو دوران مجردی میپوشیدمشو خوشگل بود و پوشیدم و رفتم تو تخت نرم افزار دوست یابی بامبل وقتی اومد، با دیدنم تو این لباس شوکه شده بود ولی بعدش کلی بهم خندید...اومد کنارم خوابید و مثل هر شب بغلم کرد و تو آغوشش به یه خوابه شیرینه دیگه رفتم...
نحوه استفاده از برنامه بامبل منم بیدار شدم
صبح با بیدار شدن نحوه استفاده از برنامه بامبل منم بیدار شدم ولی خودمو زدم به خواب...چون صبح زودتر بلند شدمو زنگ زدم اداره و مرخصی رد کردم، گف که چوب خطم پر شده و دیگه نمیتونم مرخصی بگیرم؛ولی خواهش کردم ازش که امروزم بهم بده و به تیامم چیزی نگه که خودم درخواست کردم. بامبل در ایران موقع رفتن، اومد کنارمو از صدای نفساش که به صورتم میخورد معلوم بود که میخواست بیدارم کنه ولی دلش نمیومد!
یواشکی زیر چشمی نگاش کردم که دیدم از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون. با شنیدن صدای در خونه، که خبر از رفتن نرم افزار دوست یابی بامبل میداد، نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم...
نرم افزار دوست یابی بامبلی و مرتب کردم
نرم افزار دوست یابی بامبلی و مرتب کردم و رفتم بیرون. به زور چند لقمه صبحانه خوردم و لباس پوشیدمو از خونه زدم بیرون. سوار تاکسی شدم و آدرس یه آزمایشگاهو بهش دادم. بعد یه ربع رسیدیم، پیاده شدم و پولشو حساب کردم و وارد شدم.رفتم سمت سرپرستاری و رو به پرستار که دختر جوون و خوشگلی بود گفتم: سلام خانوم...واسه آزمایش مزاحمتون شدم. بامبل در ایران: سلام عزیزم، چه آزمایشی؟
بارداری پرستار لبخندی زد و سرتاپامو نگاه کرد و گفت: نرم افزار دوست یابی بامبلی اینجا گلم...رفتم به سمت اتاقی که راهنمایی کرده بود و بعد از انجام آزمایش اومدم بیرونو رو به خودش گفتم: ببخشید جوابش کی آماده میشه؟ پرستار: فردا عزیزم با عجز نگاش کردمو گفتم: وای فردا که خیلی دیره، نمیشه زودتر آمادش کنین؟؟لطفا نحوه استفاده از برنامه بامبل تو چسام ریختمو بهش زل زدم که خندید و گفت: خیله خب، اونجوری نکن دختر...باشه نیم ساعت دیگه حاضره!