دیدی زیر چشماش چه گود افتاده؟ هر شب صدای گریه هاشو شنیدی؟ گیسو، دلیل بده بهشون برای زندگی. درد تو داره ناز یار همسریابی اما دم نمیزنن. تو که میدونی مامان چقدر به اون احمق وابسته بود. تو که میدونی درد نبودنش داره سایت همسریابی نازیار هلو نابود میکنه. همسریابی توران که میدونی بابا چقدر داره از بی خبری عذاب میکشه و همش عذاب وجدان کم کاری هاش و داره. یکم سرتو بچرخون و ببین تمام این شش ماه چه بالیی سر ناز یار همسریابی اومده. که چقدر نابود و از هم پاشیده شدیم. تمومش کن، لطفا!
نه فقط به خاطر اونا، به خودت نگاه کن! ببین چی به روز خودت آوردی؟ حیف نیست؟ واقعا دلت به حال خودت نمی سوزه؟ مگه چند سالته که در دلتو به روی دنیات بستی؟ به خودت بیا سایت همسریابی نازیار هلو...خواهش میکنم. نگاهش کردم. از پشت پرده اشک تار میدیدمش. خاطر کسی که فکر میکردم تمام دنیایم است؛ دنیای واقعی ام را فراموش کرده بودم. آتیال تلنگر محمکی بهم زده بود. درد بود که از سر تاپای وجودم جاری میشد. پلک هایم را به هم فشار دادم و اشک هایم روی گونه هایم سر سره بازی راه انداختند.
همسریابی نازیار ورود رد میشد
تمام شش ماه گذشته مثل یک فیلم از پشت پرده همسریابی نازیار ورود رد میشد. تمام وقت هایی که مادر بیچاره ام را می دیدم که اشک را از گوشه چشم هایش پاک میکرد و بی تفاوت از کنارش گذشته بودم چون فکر میکردم درد من از همه سنگین تر است. فراموش کرده بودم همسریابی توران هم عزیز از دست رفته ای دارند. میگفتم برای آنها عادی می شود، فراموش میکنند. آنها که نمی دانند من چه می کشم. می گفتم اگر آنها فقط یک عزیز از دست داده اند، من دوتایش را با هم از دست داده ام. فکر میکردم فقط من هستم که حتی نفس هایم هم درد دارد. یادم آمد چقدر قامت پدرم خم شده بود. اما دلم برایش نسوخته بود. یادم آمد بدجنس شده بودم و میگفتم حقش است. میگفتم تمام این اتفاقات پیش آمده، تقصیر اوست.
همسریابی نازیار ورود بعد به خودم می آمدم
اگر او آن اشتباه را نکرده بود، همسریابی نازیار ورود بعد به خودم می آمدم و تمام حرفهایم را پس میگرفتم. چرا متوجه نشده بودم در همین چند ماه گذشته چقدر تار موی سفید روی موهای پدرم ناز یار همسریابی شده بود؟ چرا نفهمیده بودم که همسریابی توران دیگر همان آتیالی گذشته نیست؟ چرا نفهمیده بودم که دنیای من آن آدمی که رفته بود، نیست. آنهایی هستند که در کنارم مانده بودند و برای برگشتنم به زندگی می جنگیدند و تالش میکردند. چرا نفهمیده بودم اگر من درد میکشیدم سایت همسریابی نازیار هلو هم درد می کشیدند؟ چرا فکر میکردم حقشان است؟
گناه آنها چه بود مگر؟ مگر جز عشق چیز دیگری به من داده بودند؟ از کی این همه خودخواه شده بودم؟ چطور دلم آمده بود؟ چطور.... اشک هایم با شدت هر چه تمام تر گونه هایم را تر میکردند. در آغوش کسی که همراه تمام بی کسی هایم بود و من نفهمیده بودمش، فرو رفتم. حقش نبود به خاطر کسی که آنهمه زخم روی دلم زده بود آتیال را می رنجاندم. هق هق گریه امانم را بریده بود. دنیا با تمام وزنِ بی وزنی اش روی سرم ناز یار همسریابی شده بود. همه چیزم را باخته بودم به احساسی که باید از آن میگذشتم و گذشتن ازش کار من نبود. گذشتن از باور هایم، گذشتن از ایمان به برگشتنش، کار من نبود. -سایت همسریابی نازیار هلو کن، خالی کن خودتو. میخوای داد بزن. میخوای منو بزن اگه فکر میکنی آرومت میکنه. اما آروم شو گیسو. برگرد به زندگیت. برگرد به خودی که بودی