ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه
تصویر پروفایل دنیز
دنیز
21 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل تمینه
تمینه
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
68 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل ویدا
ویدا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
34 ساله از گرگان
تصویر پروفایل بهناز
بهناز
34 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امیر
امیر
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل احد
احد
41 ساله از کازرون
تصویر پروفایل الناز
الناز
28 ساله از بندر عباس

لینک موسسه همسریابی خانم چیست؟

موسسه ی همسریابی خانم مقدم چشمان تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم که با تعجب به صورتش رسید، دیدن برق خوشحالی میانشان، زیاد سخت نبود! برو من می تونم.

لینک موسسه همسریابی خانم چیست؟ - همسریابی خانم


موسسه همسریابی خانم

نگاه دکتر، شرمنده اش می کرد. در این موسسه همسریابی خانم خودش را مقصر می دانست. با اینکه، تمام تلاشش را کرده بود اما در شروعش، باید دقت بیشتری می کرد. من فکر می کنم مشکل اساسی تری از نداشتن حافظه، همسر شما داره. مطمئنا درایت وچه مسئله ای؟ موسسه ی همسریابی خانم مقدم که نسبت بهش دارید، می تونه کمکش کنه. .. سرش را کمی پایین انداخت و خیره ی موسسه همسریابی خانم گفت: متاسفم اما. .. به همسر شما. ..... خب. .. شرایط روحی و موسسه همسریابی خانم مقدم. .. خیلی این مسئله براش دردناک و. ... به زحمت سر کرد و به نگاه یخ کرده ی مرد کنار دستش رسید.

به خوبی می توانست حالش را درک کند. -متاسفم. .. اما. .. خواهش می کنم درکش کنید... موسسه همسریابی خانم خودش روزهای سختی رو تحمل کرده. .. دستش را روی پای موسسه خیریه همسریابی خانم مقدم رهنما گذاشت و سعی کرد با حرف زدن، کمی آرام ترش کند: -اقای اعتماد می گفتن که خیلی می ترسه. وقتی دیدینش هم متوجه شدین که چه قدر اضطراب داشت. ایشون تمام این مدت سعی کرده به سختی از موسسه ی همسریابی خانم مقدم مراقبت کنه. حرف ها و فرصتی که به دکتر داد، چاره ساز بود. نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره برگشت. موسسه همسریابی خانم مقدم فقط فشار دستش را روی پای دکتر بیشتر کرد.

تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم

دیگر جمله ای به ذهنش نمی رسید تا برای دلدار ی بگوید. بهترین کار سکوت بود. سکوتی که تا وقتی دکتر را به بیمارستان رساند ادامه داشت. وقتی تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم مطمئنش کرد که حواسش به همه چیز هست. ترجیح داد که برای کارهای باقی مانده به سفارت برود. گر چه با سفارش ماکان اعتماد، قبال هماهنگی هایی شده بود. اما به عنوان فرمانده ی وظیفه ی خودش می دانست که هر کاری که نیاز بود برای شیوا و دکتر رهنما انجام بدهد. شاید این طور وجدان خودش هم آسوده تر می شد.

پیراشکی داغ را به سمت تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم گرفت و راه افتاد: موسسه همسریابی خانم با همین سیر می شی؟! آلما گاز کوچکی از کنار پیراشکی زد و سرش را و پایین کرد. خوردنش، اشتهای شماره تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم را هم تحریک کرد و برعکس آلما، تکه ای بزرگ را جدا کرد. خوشمزه است! تنده! خوبه دیگه! -دهنم می سوزه خب! با چشم غره ی سهند، شانه ای انداخت: حداقل بریم یه نوشابه بخریم! موسسه همسریابی خانم مقدم دوباره تکه ای دیگر را با دندان جدا کرد و مشغول خوردن شد. موسسه خیریه همسریابی خانم مقدم نگاهی به صورتش انداخت که در روشنایی نور های مغازه ها، هر لحظه به یک رنگ در می آمد. شماره تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم که نگاهش کرد، سرش را پایین انداخت و مشغول خوردن شد! می خوای خرید کنی!

موسسه ی همسریابی خانم مقدم

چشمان تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم که با تعجب به صورتش رسید، دیدن برق خوشحالی میانشان، زیاد سخت نبود! برو من می تونم بهت پول قرض بدم! آلما نگاهی به اطرافش انداخت و با هیجان گفت: موسسه ی همسریابی خانم مقدم؟! حوصله داری؟! آره برو! فردا ظهر بلیت داریم. اما خیلی خسته ام! می خوام تا جایی که می شه بخوابم. خب خسته ای بریم هتل بعدش فردا. .. روز گرمِ. .. نمی شه بیرون اومد که! موسسه خیریه همسریابی خانم مقدم با خنده راه افتاد: باشه! قبول می کنم! اما بهتون پس می دم! گاز کوچکی به پیراشکی زد و با همان دهان پر گفت: حداقل یه بطری آب! موسسه همسریابی خانم مقدم فقط سرش را تکان داد و آلما که می دانست حریف این مرد تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم نمی شود، با افسوس آهی کشید. خواست به سمت پاساژ بزرگی که جلوی درش ایستاده بودند، برود که شماره تلفن موسسه همسریابی خانم مقدم از بازویش کشید: واستا! بخور اول! آلما نگاهی به پیراشکی انداخت و با عجز سرش را گرفت.

مطالب مشابه