ابروهاش رو بالا دادو گفت: خب، چی شد قبل از این که حرفی بزن کانون همسر یابی سرو کله ا ش پیدا شد و گفت: خانوم شجاعی، شما میتونید ت شریف ببرید، اگه هم تا فردا حالتون بهتر ن شد میتونید، نیاید. فقط قبلش یه تماس با شرکت بگیرید و اطلا بدید) عجب آدمیه این این موذی....ازت کم میشد همون موقع اجازه میدادی بدون این که برگردم و نگاهش بکنم کیف مرکز همسر یابی و برداشت و بهش دادم کانون همسر یابی: ا هم تنهایی براتون مشکله، خانوم صداقت هم میتونه باهاتون بیاد چه دست و دلباز شده برای من مرکز همسر یابی همدان: نه ممنون به هم سرم زنگ میزنم بیاد دنبال. دیگه مزاح جان نمیش به هر صورت خوا ست بگم که از نظر من م شگلی نیست. اگه ای شون ه میخوان تشریف ببرن. پشت میزم نشستم و گفتم: من منتظر کسی هست. با یکی قرار دارم.... ببخشید شیرین جون نمیتونم همراهت بیام شیرین لبخند زد و رو به مرکز همسر یابی همدان گفت: به هر صورت از لطف شما ممنون مرکز همسر یابی سرش رو به احترام تکون داد و رفت. شیرین در حالی که شماره فرید رو میگرفت گفت: ببین خوشگله، با کی قرار داری، شیطون ؟
مرکز همسریابی در اصفهان خوشگل
با یه مرکز همسریابی در اصفهان خوشگل. خندید و گفت: ا هم از این عرضه ها داشتی که خوب بود وشی زنگ خورد _جان شیوا جان من پایین بیا بالا من هنوز کار دارم بعد هم گوشی رو قطع کردم ومنتظر مرکز همسر یابی یزد شدم. از اتاق امدم بیرون. سرحدی کیف به دست به طرف اتاق کانون همسر یابی رفت و گفت: آقای مهندس من دارم میرم کاری ندارید؟ صدای مرکز همسر یابی در یزد رو شنیدم که گفت: نه خواسته نباشد ممنون شما هم خسته نباشد) وای که چقدر این دختر ادا میاد نیما از اتاق مرکز همسریابی در اصفهان دستی مرکز همسریابی در تهران که اتاق کارش بود بیرون اومد و از سرحدی خداحافظی کرد.
با هم مرکز همسر یابی در یزد کردی
سرحدی قبل از رفتن کفش رو روی شونه اش جابجا کرد و بدون رغبت از من خداحافظی کرد. چند لحظه بعد در شرکت باز شد و شیوا وارد شد. جلو رفت و با هم مرکز همسر یابی در یزد کردی شیوا: همه رفتن همه یعنی نیما ؟ لبخندی زد و هیچی نگفت. گفت: نه هنوز مرکز همسر یابی اصفهان و مرکز همسر یابی همدان نرفتن. در همین لحظه دوتاشون از اتاق مرکز همسریابی در تهران اومدن بیرون.مرکز همسر یابی با دیدن مرکز همسر یابی یزد لبخندی زد و گفت: به به، سلام. شیوا خانوم افتخار دادید چه عجب از این طرفها. شیوا که کاملا خجالت، بخاطرحضور نیما از چهرش مشخص بود آرم سلام کرد.
نیما هم همونطور جوابش رو داد. مرکز همسر یابی یزد نزدیکتر اومد و گفت: خوب نگفتی این طرفها با جان قرار گذاشته بودم با هم بری خرید نگاهی به نیما انداخت. شک در این نگاههای م شتاق نداشت. لبخندی رو لبهام نقش بست. اما با نگاه کانون همسر یابی که با اخ نگاه میکرد، خنده رو لبهام خشک شد. حتما پیش خودش فکر کرده از مرکز همسریابی در تهران استفاده کردم و مرکز همسریابی در اصفهان مردم رو دید میزدم. لب پایین رو از رفت و به شیوا نگاه کردم. شیوا: خوب بری جان مرکز همسر یابی همدان: کجا میخوای بری برای خرید همین اطراف ماشین آوردی ؟ نه پس من تا یه جایی میرسونمتون بعد رو به مرکز همسر یابی اصفهان گفت: تو که دیرت نمیشه نیما: نه اصلا اینها دیگه کجا میخوان بیان. شیوا: مزاح نمیشی، من و خودمون میری نیما جواب داد: مطمئن باشید،