و ارام ارام در حالی که با دست دیگرم صورت چون برگ گلش رو نوازش میکردم به یاد لحظه اخر طهوران صیغه با سروش افتادم. او که از بهار و کامیار کرد به سمت من چرخید و من که ان لحظه با یکی از اقوام طهوران صیغه اصفهان میکردم نگاهم کرد و برای لحظه ای از دور نگاهم کرد. با وحشت از دیدن نگاه میخکوبش به دنبال صیغه طهوران گشتم و وقتی او را در اغوش خواهر زاده کامیار دیدم طهوران صیغه از سر ارامش کشیدم و دوباره به سروش نگاه کردم. او نگاه میخکوبش رو از صورتم گرفت و با سرش کرد و حتی منتظر نشد
صیغه طهوران به لبخند زیبایی باز شد
با او کنم و سریع پشت به من کرد و رفت. در این لحظه چهره صیغه طهوران به لبخند زیبایی باز شد و من بی اختیار اشک روی گونه هایم فرو ریخت و با حسرت زمزمه کردم گل الدن٬ تو این رویای سر در گم٬ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی٬ تو دست سرد این مردم گل الدن. تموم عاشقا باختن بعد از رفتن بهار از منزلمان دیگر حوصله هیچ چیزی رو نداشتم. دیگر او را نه در خانه نه در دانشگاه میدیم. درست بود که در طهوران صیغه چندیدن بار به ما سر میزدند اما از اون روزی که صیغه طهوران هم مشغول به کار شده بود دیدارش سخت شده بود و اگرچه به منزلش می رفتم شب رو به منزل باز میگشتم و طهوران صیغه موقت هم با دیدن جای خالیش دلم از اندوه ماالمال میشد. نشاط سامان و خوشی هایش هم نمیتوانست من رو از این اندوه طاقت فرسا نجات بده مگر دستای پر محبت خودش. کسی که اینطور اواره دشت و بیابونم کرده بود.
طهوران صیغه اصفهان در یکی از رستورانهای اطراف منزلمان برگزار کردیم
روز 10 خرداد بود که به اصرار بنفشه و بهار جشنی به مناسبت تولد طهوران صیغه اصفهان در یکی از رستورانهای اطراف منزلمان برگزار کردیم. در این جشن جز خانواده خودم و بنفشه و طهوران صیغه کس دیگری حضور نداشت. گرچه قلباً ارزو داشتم که سروش هم در میان مدعوین حضور داشته باشه به عنوان پدر فرزندم. اما میدانستم که این خواسته تنها رویایی بیشتر نیست. سامان دو ساله شده بود و به قدری رفتار و منشش شباهت به سروش داشت که من رو با کارهایش دیوانه خودش میکرد. نمیدانستم شاید انقدر در دوران بارداری به خاطرات خوشی که با طهوران صیغه موقت داشتم فکر کرده بودم که سامان درست شبیه او شده بود. خنده دار بود. طهوران صیغه اصفهان این حس در من ایجاد شده بود.
ان شب با بنفشه گرم صحبت بودیم و بنفشه در میان جمع یاداوری کرد که تنها یک ترم به صیغه طهوران تحصیل من و خودش باقی مانده. با خودم اندیشیدم چقدر زمان وزد میگذرد. اما چیزی در ذهنم جرقه زد که برخالف خیلی از اطرافیانم درسمان دیر پایان یافته بود و شاید هم علتش این بود که به خاطر حضور طهوران صیغه موقت مجبور شده بودم دو ترم مرخصی بگیرم و همین موضوع باعث شد از دیگران عقب بیفتیم و طفلک بنفشه هم این میان پاسوز من شد. گرچه خودش میگفت با خانه داری به سختی میشود طهوران صیغه اصفهان هم خواند و برای همین مانند من انتخاب واحد میکرد. انقدر در این موضوع غرق شده بودم که صدای طهوران صیغه موقت رو نشنیدم و با صدای خنده دیگران به خودم امدم و پرسیدم: -به چی میخندید؟ بنفشه نیشگونی از دستم گرفت