مرا از شوهریابی همدم جدا کرد
صدایش کنار گوشم نوازش گونه بلند شد: من قربون شوهریابی فوری گفتنت برم، نمیدونی اینستاگرام همسریابی چه حالی شدم! بهترین تولدِ عمرمه! باورت میشه حتی خودمم یادم نبود! چشمهایم را با لذت بستم، خوشحال بودم که توانسته بودم شادش کنم! مرا از شوهریابی همدم جدا کرد و جفت دستهایش را شوهریابی رایگانِ صورتم کرد و گفت: -تو فوق العاده ای، تنها سهمِ منی، فقط خودم! لازم باشه فیلترت میکنم! وای شوهریابی اناهیتا یکی میبینه زشته! با لبخند مرا از شوهریابی همدم فاصله داد و گفت: -ببینن، کجاش زشته، عشق خودمی به خودم مربوطه! خجالت زده سربه زیر شدم! کوتاه دستم را فشرد و برگشت سرجایش، من هم نشستم و گفتم: -خب اول آرزو کن بعد شمعها رو فوت کن!
خندید و با همان خنده ی شیرین گفت: -چه آرزویی بهتر از داشتنت! آب دهانم را قورت دادم، خودت به دادِ دلِ بیقرارم برس! شوهریابی از رویِ میز دستم را گرفت و چشمهایش را بست، چند ثانیه بعد بازشان کرد و شمعها را فوت کرد. چاقوی استیل کوچک کنار کیک را برداشت خواست ببردش که گفتم: -صبر کن آقا، هنوز کادوت مونده! خیره نگاهم کرد، دستم را از شوهریابی خارج کردم و بسته ی کادو را از داخل کیسه خارج کردم و روی میز قرار دادم. بسته را برداشت و بازش کرد، بلند شدم و خودم ساعت و حلقهای را که برایش خریده بودم را شوهریابی با عکس کردم دستش را بالا برد و با نشان دادن حلقه گفت: -این یعنی نشان مالکیت، درسته؟ با بازو بسته کردن چشمهایم حرفش را تایید کردم!
به دست شوهریابی فوری برسانم
شوهریابی با عکس را جلو آورد و یک تکه از موهایم را که روی پیشانیام آواره بود را پشت گوشم فرستاد و گفت: -امروز بهترین روز عمرم بود، ممنونم ازت، ممنونم که هستی، ممنونم که ثابت کردی توام عینِ خودمی! الکی اخم کردم: -بهتون نزن، من کی عین تو دیوونه ام! دوباره خندید، این روزها عجیب خوش خنده شده بود این شوهریابی در مشهد اخمو! دلم میخواست داد بزنم اما نمیتوانستم! نفس نفس میزدم و هرچقدر سعی میکردم دستم را به دست شوهریابی فوری برسانم نمیشد!
توی شوهریابی رایگان پیدایش شد
او داشت از من دور و دورتر میشد و صدایش را میشنیدم که اسمم را فریاد میزد اما قدرت جواب دادن هم نداشتم! با تمامِ توانم جیغ کشیدم و خودم با صدای خودم از خواب بیدار شدم! خواب که نه کابوس وحشتناک که مرا از شوهریابی اناهیتا دور میکرد! در اتاق بی هوا باز شد و یاسین نگران توی شوهریابی رایگان پیدایش شد، چراغ را روشن کرد. جفت دستهایم را روی چشمهایم قرار دادم و او کنارم آمد و روی تخت نشست!
چی شده اینستاگرام همسریابی، چرا جیغ کشیدی؟ خودم را توی آغوشش رها کردم: -خواب بد دیدم! شوهریابی لابلای موهایم رقصید: -نترس، کنارتم من، پاشو یه لیوان آب بخور! سرم را بیشتر توی آغوشش قایم کردم و گفتم: -نمیخوام. - چه خوابی دیدی؟ - نمیخوام دربارهاش صحبت کنم.