دیگه، این بله رو هم که تو محضر بدی ها، من یه عمر پز شوهرت رو به طایفهام میدم! آی بسوزنمشون، هی میپرسن چیکارست؟ من هم میگم عزیزم بزنی گوگل میاره. و ریز میخندد. حال کوک شده صبا، حال من هم خوب کرد که یهو صدای مادرم رو شنیدم که گفت: حالا تشریف داشتید. و خانواده سایت همسریابی گوهردشت تعارف تیکه پاره میکردن. از آشپزخانه بیرون رفتم که باز هم جامعه مجازی گوهر دشت محبت آمیز مادر سایت همسریابی گوهردشت کرج روی صورتم نشست و قربون صدقهام رفت و عروس جدیدشان که تازه با برادرش نامزد کرده هم، من رو در آغوش گرفت و زیر گوشم گفت: امیدوارم زودتر بله محضری هم بدی و باهات بیشتر آشنا بشم خانوم گل! من در جوابش لبخندی زدم. با همه کردم و بدون نیم نگاه به سایت همسریابی گوهردشت و جامعه مجازی گوهر دشت بر صورت دختر برادرش هم کاشتم. بعد رفتن آنها، خانه سوت و کور شد.
پدرم از مهریهای که قوانین سایت دوستیابی کرج چیست؟ برام در نظر گرفتهبود، رضایت کامل داشت و لبخندی روی صورتش خودنمایی میکرد. مادرم با صبا درباره ی خانواده سایت همسریابی گوهردشت کرج حرف میزدن و داشتن رفتارهاشون رو تحلیل میکردن و من در گوشهای نشسته بودم و ترس روبهرو شدن با اژین رو داشتم، چون فردا باید با اون به آزمایشگاه میرفتم و باز هم میدیدمش و ترسناکتر از آن، بعد ازدواج، قوانین سایت دوستیابی کرج چیست؟ میدیدمش! یهو بدنم لرزید که مادرم با دیدنم گفت: انگار میخوای سرما بخوری، چرا میلرزی تو؟
جامعه مجازی گوهر دشت به این روزش انداخته
صبا رو به من گفت: جذبه جامعه مجازی گوهر دشت به این روزش انداخته دیگه. چشمغرهای به او رفتم و از جام بلند شدم که مادرم دوباره گفت: برو بگیر بخواب سایت همسریابی گوهردشت تا فردا اون را معطل خودت نکنی. چشمی گفتم، به سمت اتاقم رفتم که صدای مادرم رو میشنوم که به پدرم میگفت: واقعا باید تا یه ماه جهازیه آهو رو حاضر کنیم؟ من با شنیدن این جمله، یک لحظه خشک شدم و سرجام ماندم: آره خانوم، چون من هم نمیخوام آهو زیاد نامزد بمونه و بره سر خونه زندگیش! خانواده جامعه مجازی گوهر دشت هم که موافق بودن و بیچارهها میگفتن جهازیه هم نمیخوان.
سایت همسریابی گوهردشت کرج اونها میگفتن
سایت همسریابی گوهردشت کرج اونها میگفتن، ولی ما که دخترمون رو بدون جهاز راهی نمیکنیم. صبا با ذوق گفت: - باید از الان دنبال لباس باشم!
من تمام تنم مثل یخ سرد شد؛ چرا اینقدر زود؟ مادرم وقتی من رو دید، با اخم گفت: - تو که وایسادی، برو دیگه! و من خودم رو در اتاقم انداختم. بازویم درد میکرد و با دیدن کبودیاش، به سایت همسریابی گوهردشت لعنتی فرستادم و زیر فحشش دادم؛ سپس روی تختم دراز کشیدم و با قوانین سایت دوستیابی کرج چیست؟ فکر، به خواب رفتم. صدای صبا که صدام میزد، باعث شد چشمهام رو باز کنم و نگاهم به ساعت کشیده شد. صدای صبا رو شنیدم که گفت: - بلند شو دیگه، الانه که شاهرخ خان بیاد! از جایم به سختی بلند شدم و به سمت روشویی رفتم و صورتم رو شستم.