. هیچ کدام انتظار این رفتار را نداشتیم؛ حتی من! حتی خود سایت همسریابی در کرمان...! آتیال هنوز سفت و سخت ایستاده بود. هرچه نگاهش میکردم نمی توانستم تشخیص بدهم به چه چیزی فکر میکند. دفاتر همسریابی در کرمان داشتم چیزی بگوید اما هنوز همانطور ایستاده بود. با دست های مشت شده ای که کنار افتاده بودند و دور گیتی حلقه نشده! اما انتظارم طولی نکشید. در کمال تعجب مشت دستانش را باز کرد و به آرامی گیتی را در سایت همسریابی کرمان خورشید کشید. سکوتشان هزاران حرف میزد و این تمام وجود هر سه نفرمان را سرشار از آرامش و لبخند کرد. فکر می کردم از همان روز آرام ش به خانه مان برگردد اما دریغ که این فقط یک آشتی موقتی بود و آن دو قرار نبود هرگز سایت همسریابی در کرمان را با هم صاف کنند.
کینه ای که سایت همسریابی کرمان خورشید در دل گیتی کاشت، تمام خانواده مان را قعر نابودی کشاند. خواستگار گیتی آمد و گیتی در نهایت احترام جواب منفی داد. حتی حاضر نشد چند کلمه خصوصی با او صحبت کند. رو به مادر پسر بیچاره گفته بود که تمام حرف های خصوصیشان را قبال با هم زده اند. دفاتر همسریابی در کرمان بیچاره چقدر سرخ و سفید شد بماند. بابا سعی کرد دلیلش را بفهمد و گیتی تنها جوابی که داده بود این بود: دوسش ندارم. سایت همسریابی کرمان خورشید هم دیگر پی گیر نشده بود
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان هم با سایت همسریابی در کرمان موافق بود
جالب تر این بود که اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان هم با سایت همسریابی در کرمان موافق بود و میگفت اصال به گیتی نمی آمد! گیتی هم بی توجه از کنارش رد شده بود.
از کتابفروشی خارج شدم و پشت خط عابر پیاده ایستادم. چراغ قرمز بود و تمام اتومبیل ها در حال حرکت، پر شتاب به این طرف و آن طرف می رفتند. به کتابهای داخل کیف پالستیکی ام نگاه کردم. باز هم کتابهایی که استاد درس رمان معرفی کرده بود و دفاتر همسریابی در کرمان مشتاقانه اولین نفر برای خرید اقدام کرده بودم. دل توی دلم نبود تا هرچه زودتر شروعشان کنم و در اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان با استاد به بحث و مجادله بپردازم.
به خاطر همین حس شدیدم، در اثر یک تصمیم آنی مسیرم را به سمت یه کافه تغییر دادم. من خیلی آدم تنها کافه رفتن نبودم و خیلی کم این اتفاق را تجربه کرده بودم و خیلی زود هم آنجا را ترک کرده بودم اما امروز دوست داشتم ساعتها در اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان بنشینم و سایت همسریابی در کرمان را به صرف یک فنجان قهوه دعوت کنم و در کمال آرامش به مطالعه کتابم بپردازم.
سایت همسریابی کرمان خورشید را جلب و مشامم را نوازش کرد
وارد کافه که شدم اولین چیزی که سایت همسریابی کرمان خورشید را جلب و مشامم را نوازش کرد بوی تلخ قهوه بود. نگاهی به فضای دنج کافه انداختم. گلدان هایی که در گوشه و کنار کافه به چشم می خوردند سرشار از حس خوب بودند. میز و صندلی های سفید و صورتی آنقدر فضا را دلنشین کرده بود که آدم دلش نمی آمد رویشان بنشیند. به سمت پله هایی که درست رو به روی در ورودی قرار اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان رفتم و از آن ها باال رفتم. گوشه ای ترین میز و صندلی دو نفره را انتخاب کردم که کنار پنجره بود و می توانستم همراه با کتاب خواندن از منظره بیرون هم لذت ببرم. با آمدن پسر جوانی که خیلی مرتب و با شخصیت به نظر می رسید بدون فوت وقت قهوه الته سفارش دادم و کتاب height wuthering (بلندی های بادگیر (را از کیسه کتابهایم درآوردم. دفاتر همسریابی در کرمان عمیقی کشیدم و اولین صفحه کتاب را باز کردم. با ذوق وصف نشدنی شروع به خواندن جمالت ردیف شده