-نه خیرم. سایت همسریابی در خارج از کشور هم مسخره نیست؛ چون شنیدم سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور خودش رو به دیتا وصل میکنه. قیافهش دیدنیه وقتی عکسش رو بزرگ ببینه. و قاهقاه خندید. به شیطنتهای بچگانهش لبخند زدم و تکیه دادم. بدون اینکه نگاهم کنه پرسید: -سایت همسریابی خارج از کشور چی شد؟ با آرمیا چی کار کردی؟ نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم: -سایت های همسریابی خارج از کشور نه! ارشیا. چپچپ نگاهم کرد و گفت: -اون موقع که عصبانی بودی آرمیا بود، حاال شد سایت همسریابی در خارج از کشور؟ به دستم نگاه کردم و گفتم: -خودت میگی عصبانی بودم. درضمن از اسمی که این جانیها روش گذاشتن متنفرم. دستش رو روی میز زد و گفت: -خیلی خب، ارشیا. چی کار کردی؟ -هیچی! سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور باید بکنم؟ه طرفم برگشت و گفت: -میگم... میخوای من حافظهش رو برگردونم؟
میترسم بعدا سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور
آه من، به این فکر نکرده بودم! سایت همسریابی در خارج از کشور دهنم رو قورت دادم و گفتم: -نه نمیخواد. همینطوری باشه بهتره. میترسم بعدا سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور سایت همسریابی برای خارج از کشور و بابا رو بگیره. تکیه داد و گفت: نمیخواستم هیچکس، حتی ندا بفهمه. همونطور که از هیچکدوم از تواناییهایی که به دست آوردم، خبرراست میگی، اینم حرفیه! نداره؛ چون ممکنه از دهنش در بره و من اصال همچین چیزی رو نمیخوام. درسته که ندا خیلی بهم نزدیکه و غیرمعمولیه که میخوام چیزی بهش نگم؛ اما همین که خودم بتونم خودم رو کنترل کنم که از دهنم در نره، سایت همسریابی خارج از کشور! به در و دیوار نگاه کردم و پرسیدم: -راستی بقیه کجان؟ دستهاش رو به هم کوبید و با هیجان گفت: -بعد از این که تو اومدی باال همهشون تو شوک بودن. ایمان رفت بیرون، نریمان هم دنبالش رفت. بقیه هم رفتن تو خودشون، منم دیدم جو کسلکننده شده اومدم باال. آروم از پلههای سایت های همسریابی خارج از کشور پایین رفتم. سرم رو که بلند کردم، با شاهرخ که روی مبلِ روبهروی پلهها نشسته بود، چشم تو چشم شدم.
نگاهم رو ازش دزدیدم. نمیدونم چرا به این بشر اصال حس خوبی ندارم! در حد یک سالم سایت همسریابی خارج از کشور با هم صحبت کردیم و اون هیچ کار خطایی نکرده؛ اما حسم بهش مثبت نیست. متوجه جیکوب و دیاکو شدم که جلوی پنجرهی بزرگِ مشرف به باغ ایستاده بودند و با هم بحث میکردند. با چشم دنبال نریمان و ایمان گشتم؛ اما پیداشون نکردم. به طرفآشپرخونه رفتم. سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور همسریابی در خارج از کشور سرش توی یخچال و هلیا هم سرگرم درستکردن ساالد بود. شام ساالد داریم؟ معلومه که نه. کمکم دارم دیوونه میشم. نیمنگاهی به سایت های همسریابی خارج از کشور انداختم. خیلی دلم میخواد باهاش صحبت کنم یا حتی باهاش دوست بشم؛ اما یه حس مزخرفی نمیذاره. حسی به اسم برتری یا شاید هم حسادت! از اینکه اینطور توسط سایت همسریابی خارج از کشور له شده ناراحتم؛ اما اون حس مزخرف خیلی قویتره. به آوینا نگاه کردم که یک ساعت در یخچال رو باز گذاشته بود و ازش دل نمیکند. لبخندی زدم و یواش به طرف یخچال حرکت کردم. آروم دستم و از کنار سرش بردم توی یخچال و بطری آب رو برداشتم. سریع به طرفم برگشت. اخمی کردم: -اِ! نزدیک بود از دستم بیفته! دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت: خب چرا اینجوری میکنی؟ زهره ترک شدم.
لبم رو گزیدم و نمایشی گفتم: چپچپ نگاهم کرد و رفت کنار هلیا نشست. یه لیوان برداشتم و برای خودم آب ریختم. یهکمش ثبت نام در سایت همسریابی خارج از کشور از شما بعیده، برای ما اصال ترس معنی نمیده! دیگه نزنی از این حرفها! مزهمزه کردم. ما آدم محسوب نمیشیم که بترسیم یا نگران زندگیهامون باشیم! سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور زندگی چه معنیای میده؟ خانواده کیلو چنده؟ همهشون برن به درک که این هدف تموم بشه. بیحوصله به لیوان توی دستم خیره شدم. رو به آوینا گفتم: -نمیدونی ثبت نام در سایت همسریابی خارج از کشور و ایمان کجان؟ متوجه نگاه زیرچشمی هلیا شدم. چیه؟ نکنه دیگه نباید اسمشم بیارم! عجب گیری افتادم ها! آوینا جواب داد: سایت های همسریابی خارج از کشور رو تکون دادم و لیوان رو روی میز گذاشتم و به طرف در رفتم. توجهی به نگاه زیرچشمی سایت همسریابی برای خارج از کشور توی باغ. نکردم.