اشاره اش باز هم به آتیال بود، امان از دست این بشر. از اتاق خارج شد و من هم آبی به سر و صورتم زدم و بعد سر سفره ای که سایت همسریابی در تهران زحمت چیدنش را کشیده بود نشستم. بابا نگاهی از سر محبت به گیتی کرد و تشکری کرد گیتی اما سر به زیر خواهش میکنم آرامی گفت. بعد از اینکه شام را خوردیم آتیال با ببخشیدی سریع به اتاقش رفت و بابا هم از این فرصت استفاده کرد و هر دویمان را مقابل خودش نشاند. نگاهی به گیتی کرد و با مکث نگاهش را به سمت من چرخاند. کمی خودش را به سمتمان کشید و دستانش را در هم گره زد. -آخر این هفته برنامه خاصی دارین؟ من سری به منظور نه تکان دادم و به سایت همسریابی در تهران نگاه کردم. با حالت خاصی به بابا خیره شده بود و لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود روی لبش خودنمایی میکرد. -نمی دونم. باید ببینم چه برنامه ای دارین تا بعدش بتونم بگم پرم یا خالی هنوز هم فکر میکرد مهمانی گرفته اند و باز هم بی خبر است. نگاهم کوتاه به سمت سایت همسریابی دائم در تهران که خودش را مثال مشغول کرده بود اما در واقع گوش و حواسش پیش ما بود، چرخید.
آخر هفته تصمیم داریم یه مهمونی کوچیک بگیریم به مناسبت فاراغ التحصیلی سایت همسریابی موقت در تهران. میخواستیم نظر شما رو هم بدونیم. قبل از اینکه من حرف بزنم سایت همسریابی در تهران پیش قدم شد: -نظر ما رو یا نظر گیسو رو؟ تند نگاهش کردم و حتی اخم بابا را هم می توانستم از گوشه چشمم تشخیص بدهم. از نگاه سایت همسریابی موقت در تهران به بابا، میتوانستم بفهمم دقیقا دارد به چی فکر میکند.
سایت همسریابی تهران بی خیال و بی توجه به حالت نگاه من
بابا هم مطمئن بودم متوجه معنی نگاهش شده بود. سایت همسریابی تهران بی خیال و بی توجه به حالت نگاه من، با همان پوزخند و حالت نگاهش به بابا خیره شده بود. آه زیر لبی کشیدم. بابا کمی در جایش تکان خورد و به پشتی صندلی تکیه داد.سایت همسریابی موقت در تهران در حالی که ازجایش بلند میشد با لحن سردی گفت: -من برای پنج شنبه کلی برنامه دارم، متاسفانه! تا هشت یا نه شب همین برسم خونه...شرمنده باباجان! روی باباجان تاکید کرد.
صندلی اش را عقب کشید و از جایش بلند شد. داشت از آشپزخانه بیرون می رفت که سایت همسریابی شیدایی تهران به سمتش رفت و با محبت دستهایش را توی دستش گرفت. -دخترم نمیتونی اون روز برنامه هات رو کمی تغییر بدی؟به خاطر آتیال...
سایت همسریابی دائم در تهران نفسش را محکم بیرون داد
دیدم که سایت همسریابی دائم در تهران نفسش را محکم بیرون داد. سایت همسریابی در تهران نمیتواند از روی مامان بگذرد. اما به خاطر حرص دادن آتیالو اذیت کردن بابا هم که شده، ممکن بود برنامه هایش را کم نکند که هیچ، بیشتر هم بکند! بهتر بود مامان میگفت به خاطر من و اسمی از آتیال نمیبرد. -به خاطر سایت همسریابی شیدایی تهران یعنی واقعا براش مهمه که من حتما تو جشنش باشم؟ -سایت همسریابی تهران...به خاطر من اصال. من که برام مهمه.
من میخوام دخترم پیشم باشه. سایت همسریابی موقت در تهران کالفه نفسش را فوت کرد و با اکراه "فقط به خاطر شما سعی میکنم" ای گفت. مامان بوسه پر مهری روی پیشانی اش گذاشت و مشغول جمع کردن میز شد. با رفتن سایت همسریابی دائم در تهران به سمت بابا چرخیدم. توی گفتن حرفم مردد بودم ولی احساس میکردم بهتر است این حرف را از من بشنوند و تا دیر تر نشده فکری به حال برخی رفتارها بکنند. -بابا، میخواستم راجع به یه چیزی باهاتون صحبت کنم. -جانم بابا...بگو. -راستش راجع به سایت همسریابی رایگان تهران هستش...بابا...گیتی هم پارسال فارغ التحصیل شد. چرا هیچ کدومتون به فکر گرفتن جشن سورپرایز برای اون نیفتادین؟ تمام جشنی که برای سایت همسریابی تهران گرفتیم ختم شد به یه کیکی که من خریدم و هدیه ای که مامان بهش داد. راستش فک کنم یکم ناراحت شد و خوب دروغ چرا؟ منم بهش حق میدم. سایت همسریابی در تهران به این فکر کردین که این قضیه میتونه شک اونو که دارین فرق میذارین بین بچه هاتون به یقین برسونه؟