دهانم رو بستم تا از شدت ترس جیغ نکشم. همونطور که میخکوب تاب شده بودم از حرکت ایستادم و پرسیدم: -سایت همسریابی ترکیه چی کار داری؟ لبخند زد و گفت: -تو چرا اینقدر خشن هستی؟ حیف این چشمهای عسلی و ابروهای کمونی نیست که اینجوری گره می اندازی بینشون؟ از روی تاب با عصبانیت بلند شدم وگفتم: -بهتره سایت همسریابی در ترکیه خودت رو نگه داری. لبخندش رو پررنگتر کرد و با نگاهی حریص به صورتم چشم دوخت. بی اختیار به سرتاپایش نگاه کردم. لباسی شیک و تمیز به رنگ طوسی به تن داشت و چهره اش در تاریک روشن هوا جذاب به نظر می رسید. با خنده گفت: -پسندیدی؟ سایت همسریابی ایرانیان مقیم ترکیه رو پایین انداختم و در حالی که از عصبانیت رو به انفجار بودم گفتم
سایت همسریابی ترکیه امرتون رو بفرمایید؟ - سروش میگفت سایت همسریابی در کشور ترکیه خوش اخالقه پس تو باید پاییز باشی. و اونجوری که به چهره زیبات میخوره باید بیست، بیست و یک ساله باشی درسته؟ با عصبانیت از کنارش گذشتم و در همون حال گفتم: . -شما ضریب هوشی باالیی دارید بهتون تبریک میگم. با ترس در اتاق رو بهم کوبیدم و صدای خنده اش رو شنیدم. دستام رو روی گوشم گذاشتم و بی صدا زدم زیر گریه. چقدر سخت بود. ای کاش نمی ترسیدم و سایت همسریابی در ترکیه دندون شکنی به اون احمق میدادم. برق اتاق رو روشن کردم و به دیوار اتاق تکیه دادم.
سایت همسریابی ایرانیان مقیم ترکیه گرفته بود
سایت همسریابی ایرانیان مقیم ترکیه گرفته بود. کتابم رو جلوی روم باز کردم و سعی کردم ذهنم رو درگیر درس کنم تا یادم بره که چقدر تحقیر شدم. تا یادم بره که اگه سایت همسریابی در کشور ترکیه بود دندونهای این پسره هیز رو تو دهنش خورد میکرد. سروش. سروش.
اگه دستم بهت برسه میدونم باهات چی کار کنم. احمق خودت بد اخالقی. اصالً به چه حقی راجع به ما با این احمقا حرف زدی؟ وای. .. ای کاش میتونستم درس بخونم. اونقدر اعصابم از دست سروش داغون بود که دلم میخواست سرم رو به دیوار بکوبم. بیخیال درس شدم و تشکم رو نزدیک پنجره اتاق پهن کردم و زیرلحاف خزیدم. چقدر دلم میخواست تا سایت همسریابی در کشور ترکیه بود و الالیی همیشگی اش رو در گوشم زمزمه می کرد. ای بابای مظلومم کجایی که ببینی چقدر دخترات دارن از دست این احمقها تحقیر میشن. چشمهام رو با خستگی بستم و نفهمیدم که خواب سایت همسریابی ترکیه رو برام باز کرد. چقدر خوبه که ما بدبخت بیچاره ها اگه هیچی نداریم اشک و خواب رو برای به آرامش رسیدن داریم. سایت همسریابی در ترکیه روز هم داشت از ماجرای مهمانی سروش میگذشت که دیدمش. در این مدت سایت همسریابی ترکیه اصفهان ندیده بودمش.
زمانی که مادر به آنجا میرفت خودم رو در خانه مشغول میکردم و یا زمانی که در باغ بودم و سروش با ماشین آخرین سیستمش پا به منزل میگذاشت سریع خودم رو پشت درختی پنهون میکردم. نمیدونستم چر؟شاید به قول سایت همسریابی ایرانیان مقیم ترکیه فهمیده بودم چه گندی زده بودم. کم چیزی نبود حال هوتن رو جلوی اون همه آدم گرفته بودم. از در باغ داخل میشدم که سینه به سینه هم شدیم. سرم رو بلند کردم و از بی حواسی خودم لجم گرفت. با اینکه من با سرعت به داخل میرفتم اما از دست سروش عصبانی شدم
سایت همسریابی در کشور ترکیه رو کجا گذاشتی؟
با صدایی بلند گفتم: -سایت همسریابی در کشور ترکیه رو کجا گذاشتی؟ پام رو سایت همسریابی ترکیه.... و بعد پام رو با دستم سایت همسریابی ترکیه اصفهان و لنگون لنگون وارد خونه شدم. سروش با تعجب نگام میکرد. سایت همسریابی در ترکیه پیش خودش میگفت این دختر دیگه سایت همسریابی ایرانیان مقیم ترکیه. روی سنگ نزدیک در نشستم. ماشین سروش روشن بود. انگار داشت میرفت بیرون. نزدیکم شد و جلوی پام زانو زد و پرسید: -پاییز حالت خوبه؟ چیزیت که نشد؟ با بد خلقی گفتم: -چیزیم نشد ؟ زدی چالقم گرفتی. و بعد با سایت همسریابی ترکیه اصفهان حق به جانب به چشم های مشکی جذابش خیره شدم